جهان شاهنامه سراسر جنبش و حرکت است و شادی و عشق و بهره مندی از زندگی ، به قول هانری ماسه : « درشاهنامه دنیایی درجنبش است.» (یوسفی،۱۳۵۶ : ۶۱)
شاهان و پهلوانان شاهنامه هنگام هجوم دشمن سراپا غرق کار و کوشش هستند . اما هروقت خوش که دست بدهد فرصت را مغتنم می شمارند و بساط عیش می گسترند . چنان که بارها و بارها دیده می شود که در میادین هولناک و سخت پهلوانان دستور می دهند که بساط شادی بگسترند و این نشانگر روحیه خوشباشی و مشرب شادی خواه ایرانی است .
آن که پا به این جهان می گذارد پایدار نمی ماند ، زاییده می شود تا بمیرد پس خواه ناخواه در مقابل مرگ سر تسلیم فرود می آورد . مطالعه در زندگی گذشتگان و تاریخ پیشینیان این نکته را اثبات می کند که افراد از هر درجه و مقامی که باشند بعد از اقامت در این سرای عاریتی باید رحل اقامت به جهان دیگر افکنند .
دیدگاه فردوسی در مورد مرگ چگونه است ؟ چرا مرگ را بدترین پتیاره می داند ؟ و از آن گریـزگـاهـی نـمـی یـابـد . « در رابطه فردوسی با پدیده ی مرگ نوعی دو گانگی بنیادین می بینیم که در انواع گفتارهای شاهنامه درباره ی خدا وجود نداشت . این دو نوع گفتار یکی نماینده ی همان آرامش و آشتی یافتگی برخاسته از اعتقاد بی چون و چراست .
دیگری رابطه منفی ، بیانگر ناآرامی یا عذاب وجدان . چنانکه فردوسی مرگ را در چهره ی عریان و رویارویش ، در تجربه ای شخصی می نگرد که یا فرزند جوانش را می رباید و می برد و یا دوستان و حامیانش را ، یا هر پیر و جوان و شاه و گدایی را در قالب داستان هایی که روایتگر مرگ و نیستی و گذرا بودن و بیوفایی دهر هستند . در دیدگاهی دیگر فردوسی ستایشگر زندگی است و خشماگین از حقیقت مرگ . در این جا آن آرامش و آشتی برخاسته و اعتقاد بی چون و چرا دیده نمی شود . آن چه می بینیم افسوس و دریغ است به زندگانی که باید گذاشت و رفت ، آن هم رفتنی که سرانجامش ناپیدا است . » ( پرهام،۱۳۷۷ : ۲۰۰-۱۹۵)
فردوسی از تلخی مردن دیگران ناله سر می دهد . او درباره ی این که مرگ لازم است خوب است و مانند این ها سخن نمی گوید . فقط بیان می کند ، همه می میرند و انسان ، ذاتی طعمه ی مرگ است و هیچ راه گریزی از مرگ وجود ندارد و کسی را از راز مرگ آگاهی نیست . همین طرز تفکر در مورد مرگ در آثار خیام و حافظ نیز به چشم می خورد .
« از دلایل تغییر بنیادین نظر فردوسی درباره ی مرگ در گفتارهای فلسفی ، تجربه ی شخصی خود او با مرگ است . و منظور ما از تجربه ی شخصی ، اول مرگ پسر سی و هفت ساله ی اوست ؛ دوم ناپدید شدن آن مهتر گردن فراز که سال ها فردوسی را در کنف حمایت خویش قرار می داده تا شاعر توانسته است به سرودن شاهنامه بپردازد و نیز ناپدید شدن امیرک منصور نیز او را به دریغ و افسوس وادار می کند . » ( همان، ۲۰۴-۲۰۵ )
یاد مرگ اگر با ایمان مذهبی و اعتقاد به عدالت الهی و رستاخیز همراه باشد ، انسان را به اغتنام فرصت ها و ضایع نکردن عمر و برخورداری از نعمتهای الهی بر می انگیزد و از یأس فلسفی می رهاند و امیدوار به اعمال خیر و خدمت به خلق می کند که توشه ی اصلی برای آخرت است . بــا این کــه فــردوسی طرز تفکّری خیام گونه دارد و بر مرگ آدمی افسوس می خورد ، اما اعتقاد راسخ او به دادگری خدا و بر حق بودن رستاخیز باعث می شود توجیهاتی حکمت آمیز ارائه دهد که هراس مرگ را از دلها بزداید و این امر را بر خوانندگان بفهماند که خداوند از روی دادگری مرگ را برای بندگان مقرر کرده است .
دنیایی که فردوسی در آن زندگی می کند ، دنیای زهد و تقوا ، دنیای راستی و دوستی ، دنیای مهر و شفقت و دنیای پارسایی است . دنیایی که باید در آن توشه ی آخرت را فراهم آورد . دنیایی که به فرموده ی امام علی (ع) برای اقامت و ماندن خلق نشده است فردوسی با الهام از آن می سراید :
که گیتی نماند همی بر کسی چو ماند به تن رنج یابد بسی
چنین است کیهان ناپایدار در و تخم بد تا توانی مکار
یکی روز مرد آرزومند نان دگر روز بر کشوری مرزبان
ج۶ب۹۰۰-۸۹۸
آنان که دنبال کیمیا و آب حیات بودند عمر جاودان نیافتند . این دنیا به کوچک و بزرگ و مرد و زن رحم نمی کند و همه ی افراد در ترازوی سنجش او یکسان هستند و مرگ همه را حتی اگر در بروج مشیّده باشند در خواهد یافت ، پس آن چه ماندگار است نام نیک است .
همه ی تأکیدهای فردوسی بر بی اعتباری دنیا دلیل بر این نیست که افراد را از تلاش و کوشش منع کند . نگارش شاهنامه با این حجم و گستردگی مطالب که حالی از رنج سی و چند ساله است با در نظر گرفتن فقر و ناملایمات بسیار که برای فردوسی پیش آمد از جمله مرگ فرزند ، آشوب خراسان و عدم توجه به شعر و شاعری وضعف و پیری خود بهترین دلیل بر اراده ی قوی و عزم جزم او در انجام این کار است ، چرا که در مدّت سرودن شاهنامه هرگز خطوری در عزم او راه نیافت .
سرانجام می توان نتیجه گرفت که دنیای فانی و عاریتی بر کسی وفادار و پایدار نمی ماند و آن چه باید کرد فراهم آوردن توشه ی آخرت و ماندگاری نام نیک از انسان است چون در این صورت همواره زنده ی جاودان خواهد بود .
به علّت فراوانی ابیات در این موضوع ، همچنین موضوع مرگ بیت ها به ترتیب جلد و شماره پشت سر هم آورده می شوند و در پیوست اوّل تمام ابیات طبق داستان ها آورده میشوند :
جهان سر به سر چون فسانه است و بس نماند بد و نیک بر هیچ کس
ج۱ب۲۸۵
جهانا مپرور چو خواهی درود ! چو می بدروی پروریدن چه سود ؟
ج۱ب۳۵۶
در پایان پادشاهی ضحّاک :
شد آن تخت شاهّی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه
از او بیش بر تخت شاهی بود بدان رنج بردن چه آمدش سود
گذشته بر او سالیان هفتصد پدید آوریده همه نیک و بد
چه باید همی زندگانی دراز چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چو گویی که گسترد مهر نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی بیفزایدت سر فرازی بدوی
یکی نغز بازی برون آورد به دلت اندر ، از درد خون آورد
دلم سیر شد زین سرای پنج خدایا مرا زود برهان ز رنج
ج ۱ ب ۵۴۲ – ۵۵۰
همی راند از این گونه تا شیر خوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان
بسا روزگارا که بر کوه و دشت گذشته است و بسیار خواهد گذشت
ج ۱ ب ۱۰۳۵ – ۱۰۳۴
جهانا چه بد مهرو بد گوهری که پرورده ی خویش را بشکری
ج ۱ب ۱۰۵۹
نماند چنین – دان – جهان بر کسی در او شادکامی نبینی بسی
ج ۱ب ۱۰۷۶
جهانا ! بپروردیش در کنار وزان پس ندادی به جان زینهار
نهانی ندانم تو را دوست کیست بر این آشکارا بباید گریست
تو نیز ای به خیره خرف گشته مرد ز بهر جهان دل پر از داغ و درد
تو شاهان کشی بیگنه خیر خیر از این دو ستمگاره اندازه گیر
ج ۱ ب۱۵۸۲ - ۱۵۷۹
بر این گونه گردد به ما بر سپهر بخواهد ربودن چو بنمود چهر
مبر خود به مهر زمانه گمان به نیکو بود راستی در کمان
چو دشمنش گیری نمایدت مهر و گر دوست خوانی ببینیش چهر
یکی پند گویم تو را من درست دل از مهر گیتی ببایدت شست
ج ۱ ب۱۶۱۰- ۱۶۰۷
جهانا ! سراسر فسوسّی و باد به تو نیست مرد خردمند شاد
ج ۱ب ۲۱۲۶
بر این نیز بگذشت چندی سپهر نه با نوذر آرام بودش ، نه مهر
ج ۲ب ۶۲
اگر با تو گردون نشیند به راز هم از گردشش تو نیابی جواز
هم او تخت و تاج و بلندی دهد هم او تیرگی و نژندی دهد
به دشمن همی ماند او ، گه به دوست گهی مغز یابی از او گاه پوست
سرت گر بساید به ابر سیاه سر انجام خاک است از او جایگاه
مطالب پایان نامه ها درباره :فردوسی در شاهنامه- فایل ۱۶