“
روانکاوان معتقدند که شخصیت از سه سیستم تشکیل شده است: نهاد، خود، فراخود. نهاد، در پی کسب لذت و فطری است و جزء حیاتی یا زیستی شخصیت محسوب می شود. نهاد، تنها در پی کسب لذت و کاهش تنش است. خود، کمال گرا و اخلاقی است و جزء اجتماعی شخصیت محسوب میگردد. این بخش شخصیت، تابع واقعیت است و به کنترل و تنظیم شخصیت می پردازد. فراخود، واقع بین و اکتسابی است و جزء روانی شخصیت محسوب میگردد. این بخش، عنصر نقاد شخصیت است که برای کمال تلاش میکند و حالت آرمانی دارد(شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۶).
فروید معتقد است شش سال اول زندگی انسان تاثیر زیادی در آینده و شخصیت او دارد. وی انسان را به صورت نظامی از انرژی در نظر میگیرد که این انرژی بین سه قسمت نهاد، خود و فراخود توزیع می شود و همیشه کنترل انرژی به دست یکی از این سه بخش است. رفتار، توسط این انرژی روانی تعیین میگردد(سیاسی،۱۳۸۴).
فروید، برای آگاهی از رفتار و مشکلات شخصیت سطوح هشیاری را مطرح نمود. قسمت ناهشیار بخش بزرگی از ذهن انسان را در بر میگیرد و شامل تمام خاطرات، تجربیات و موضوعات سرکوب شده در تمام دوران زندگی است. تمام رفتارها و نشانه های روان رنجوری جزء این بخش محسوب میگردند ضمنا تمام اعمال نهاد، ناهشیار است. قسمت هشیار، بخش اندکی از ذهن را در بر میگیرد. در بین دو قسمت هشیار و ناهشیار، بخش دیگری به نام نیمه هشیار نیز در نظر گرفته شده است. تعارض بین سه سیستم شخصیت، باعث تنش و اضطراب میگردد و فرد به طور ناخودآگاه مکانیزم های دفاعی را به کار میبرد که باعث سازگاری وی با شرایط میگردد البته تداوم در به کارگیری این مکانیزم ها موجب ایجاد مشکل می شود(شاملو،۱۳۸۸).
۲-۱-۲-۲ نظریه ی یونگ
از نظر یونگ شخصیت، از سه جزء اساسی تشکیل شده است: خود، ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی.
خود، در نظریه ی یونگ، کاملا هشیار و مسئول اداره ی تمام کارهای فرد است. ناهشیار شخصی، خاطرات زندگی یک شخص است و شبیه جنبه نیمه هشیار در نظریه فروید است یعنی آن چه که زودگذر است و کاملا به یاد نمی ماند. ناهشیار جمعی، تجربیات و تاریخچه ی اجداد و نژادهای گذشته ی ماست مثلا مفهوم کهن زن یا آنیما و مفهوم کهن مرد یا آنیموس که هر فرد آن را دارد. یونگ شخصیت را به تیپ های متضاد رفتاری مرتبط میداند که معمولا یکی بر دیگری برتری دارد. تیپ شناسی یونگ شامل دو نگرش درون گرایی و برون گرایی و چهار کارکرد است که به صورت دو جفت قطب مخالف قرار دارند و شامل: حس، درک شهودی، تفکر و احساس می شود. اگرچه تمام این کارکردها در هر فردی وجود دارد ولی برخی غالب هستند البته این کارکردها به صورت ذاتی تعیین میشوند(کریمی،۱۳۸۹).
۲-۱-۲-۳ نظریه ی آدلر
آدلر انسان را موجودی اجتماعی میداند که در خانواده متولد می شود. انسان با حس نقاط ضعف خود دچار حس حقارت می شود و این حقارت باعث تلاش وی برای برتری جویی و کمال است. سبک زندگی یا برنامه و نقشه ای که فرد دارد، روش خاص او برای پیش روی به سمت هدف زندگی(غلبه بر حقارت و برتری جویی) است و شامل تمام ارزش ها و برداشت های فرد در ارتباط با خود، دیگران و زندگی است. علاقه ی اجتماعی موجب کاهش حس حقارت می شود که شامل تلاش برای آینده ی بهتر برای بشریت است یعنی پس از این که فرد از نظر شخصی به برتری رسید، برای کمال و رفاه دیگران تلاش میکند. آدلر و کسانی که فرد را جزئی از نظام اجتماعی می دانند معتقدند که عوامل اجتماعی، فرهنگی و ارتباطات بین فردی به ویژه در بین اعضای خانواده با یکدیگر در شکل گیری شخصیت مؤثر هستند. به توانایی فرد، برای انتخاب اعمال و اهداف خود که هشیارانه است، خودخلاق گفته می شود. خود خلاق در مرکز شخصیت قرار دارد(هجل و زیگلر، ۱۹۸۵،ترجمه عسگری،۱۳۷۹).
۲-۱-۲-۴ نظریه ی فرام
شخصیت انسان در تعامل بین فرد و جامعه بهتر شناخته می شود. انسان ها در عین تلاش برای آزادی، خواهان ارتباط با دیگران هستند. برای از بین بردن تنهایی پنج جهت گیری وجود دارد: ۱-پذیرا بودن یا اتکا به حمایت عوامل خارجی ۲-استثمار دیگران ۳-احتکار: امنیت مساوی با کسب مالکیت است. ۴-بازاریابی: ارزش افراد و اشیا به مقدار پولی است که دارند. ۵-مولد: فرد سالم که برای استفاده از توانایی فردی و بهبودی جامعه تلاش میکند. فرام این پنج مورد را به عنوان نیازهای پنج گانه مطرح میکند. وی معتقد است بر اساس نیازهای جامعه، ما همانی هستیم که باید باشیم(سیاسی،۱۳۸۴).
۲-۱-۲-۵ نظریه ی اریکسون
اریکسون معتقد است شخصیت طبق اصول ژنتیکی تکامل مییابد. اریکسون رشد شخصیت را برحسب کل عمر توصیف میکند و بحران هایی را بیان می کند که باید حل شوند و هر بحران نقطه ی عطفی است که فرد میتواند در آن پیش روی یا پس روی داشته باشد. شخصیت در مراحل مختلف به طور وسیع و گسترده در تعامل اجتماعی و طی هشت مرحله رشد مییابد شامل: اعتماد در مقابل بی اعتمادی، اعتماد در مقابل شک و تردید، ابتکار در مقابل احساس گناه، سعی و کوشش در برابر حس حقارت، هویت در برابر بی هویتی، صمیمیت در برابر انزوا، بارآوری در مقابل رکود و بی حاصلی و یکپارچگی در مقابل سرخوردگی(کری،۱۹۷۳، ترجمه سید محمدی،۱۳۸۷).
۲-۱-۲-۶ نظریه های پدیدار شناختی
۲-۱-۲-۶-۱ نظریه راجرز
راجرز معتقد است که فرد با یک توانایی بالقوه متولد می شود که به طور فطری نیاز به شکوفا شدن دارد یعنی باید تبدیل به فعل شود و فرد در جهت آن تلاش میکند. اگر والدین کودک خود را بدون هیچ قید و شرطی بپذیرند و به او احترام بگذارند و توجه نمایند، او قادر می شود تا تواناییهای بالقوه اش را به فعلیت برساند و چنان چه والدین شرایط ارزشی برای کودک قرار دهند و توجه بی قید و شرط نداشته باشند، این شرایط بخشی از ادراک خویشتن و عزت نفس فرد خواهد شد(آلن،۱۹۷۹، ترجمه جمالفر،۱۳۷۳).
۲-۱-۲-۶-۲ نظریه مزلو
فرد به صورت فطری دارای یک سری نیاز است که این نیازها منبع انگیزش اوست و ارضای آن ها موجب خودشکوفایی میگردد. این نیازها به صورت سلسله مراتب هفت گانه هستند شامل: نیازهای فیزیولوژیک، نیاز به امنیت، نیاز به عشق و تعلق، نیاز به عزت نفس، نیاز شناختی، نیاز زیبا شناسی و نیاز به خودشکوفایی (شولتس،۱۹۷۲، ترجمه خوشدل،۱۳۶۶).
۲-۱-۲-۶-۳ نظریه کلی
انسان در پی افزایش شناخت خود برای کشف ناشناخته هاست. در فرایند تلاش برای شناخت ناشناخته ها فرد فرضیهها و سازه هایی میسازد که هسته ی اصلی شخصیت او را شکل میدهند. درک واقعیت بستگی به سازههای فرد دارند. بنابرین سازهها معنای ذاتی ندارند و منحصر به فرد هستند که میتوانند با سازههای دیگران هماهنگ شوند. کلی معتقد است چون هر فردی سازه هایش را خودش میسازد؛ مسئولیت سرنوشتش به دست خودش است(شاملو، ۱۳۸۸).
۲-۱-۲-۷ نظریه های وجودی(فرانکل و رولومی)
بر اساس دیدگاه وجودی جنبههای اساسی شرایط انسان عبارتند از:
۱-توانایی فرد برای خودآگاهی: توانایی برای فکر کردن و تصمیم گرفتن است.
۲-آزادی و مسئولیت: یعنی ما برای انتخاب نحوه ی زندگی خود آزادی داریم و مسئول انتخاب خود هستیم.
“