در این غزل به ظاهر ساده و روان، مسیر معنایی پیچیده ای نهفته ایه که در بافت معنایی غزل به آن پرداخته شده است، سعدی از بسیاری کلمات عربی و اصطلاحات ادبی و آرایه های معنوی و لفظی استفاده کرده است و وزن موزون غزل را به فعل منفی (نیست)در ردیف غزل ختم نموده است.
۴-۱-۳۸٫
جان ندارد هرکه جانانیش نیست تنگ عیش است آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سّر عشق صورتی دارد ولی جانیش نیست
گر دلی داری به دلبندی بده ضایع آن کشور که سلطانیش نیست
کامران آن دل که محبوبیش هست نیک بخت آن سر که سامانیش نیست
چشم نابینا زمین و آسمان زان نمی بیند که انسانیش نیست
عارفان درویش صاحب درد را پادشاه خوانند گر نانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق گفت معزول است و فرمانیش نیست
درد عشق از تندرستی خوش تر است گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
هر که را با ماهرویی سر خوش است دولتی دارد که پایانیش نیست
خانه زندان است و تنهایی ضلال هر که چون سعدی گلستانیش نیست
درون مایه اصلی غزل :
در این غزل روی سخن پند آمیز سعدی با افرادی است که عاشق نیستند، سعدی با نگاهی عمیق به عشق می نگرد، به بیان دیگر دیدۀ بصیرت سعدی به وادی عشق بسیار دقیق و هنری و حکمت آمیز و آمیخته به زبان پند و تمثیل است، انگار نگاه سعدی به هر چیزی در عالم می افتد، اثر عشق تجّلی می یابد و باعث سروده های زیبا و بدیع سخن پارسی در وادی مقدس عشق، می گردد. در این غزل سعدی احوالات مختلف فرد عامی یا همان کسی که عاشق نشده را به گونه های متفاوت بیان می کند همینطور عکس آن را هم در یکی دو بیت آورده یعنی شرح کسی که به عشق عنایت داشته است. امری روشن است که سرودههای سعدی بر اساس نوع آن به سبکی دورۀ ادبی سعدی یعنی سبک عراقی است و طبیعتاً خصوصیات سبکی این دوره را به خود اختصاص می دهد و از خامۀ پُرهنر سعدی بر صفحۀ ادب عرض اندام می نماید.
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
هر کسی که دلبر ندارد، زنده نیست ؛ و دلتنگ است کسی که باغی ندارد (تا در زیر سایه درختان آن بیاساید) بوستان: در اینجا استعاره از چهرۀ دلگشای یار است. جان: تن، جسم / جانان: معشوق / تنگ عیش: استعاره از دلتنگ و غمگین /
بیت دوم :
(کسی که بویی از عشق نبرده باشد)و عشق از اندیشه اش هم گذر نکند، جسمی ظاهری دارد ولی بی جان و مرده است. صورت بستن : به تصوّر آمدن، از اندیشه گذشتن / سرّ عشق : اضافه اقترانی / صورت : جسم، کالبد / جانیش نیست : زنده نیست /
بیت سوم :
اگر دلی داری، آن را به معشوقی بسپار (عاشق بشو)، کشوری که پادشاه و فرمانروا نداشته باشد، فنا و نابود است. دلی و دلبندی : مراعات نظیر / ضایع : نابود، فنا / کشور : سرزمین، کنایه از دل / سلطانیش نیست : پادشاهی ندارد، کنایه از معشوقی ندارد /
بیت چهارم :
خوشبخت و سعادتمند دلی است که معشوقی دارد (عاشق شده باشد)و سری «جسمی و جانی» بخت خوب و سعادتمند دارد که آرام و قرار و سامان نداشته باشد (عشق، آرام و قرار از آن ربوده باشد). کامران و نیک بخت و سامان : مراعات نظیر و آرایه تناسب دارند. / دل و سر : مراعات نظیر /
بیت پنجم :
چشم انسان کور به این دلیل آسمانها و زمین را نمی بیند که مردمک چشم ندارد، مفهوم بیت چنین است : انسانی که عاشق نیست نمی تواند دنیا را مشاهده کند زیرا چشم او معشوق را ندارد، (معشوق، مردمک چشم یا نور دیده است). یا (نور دیدۀ عاشق، همان معشوق است که اگر دیدگان عاشق نور نداشته باشد دیگر دنیا را نمی تواند ببیند). چشم نابینا : اضافه توصیفی یا ترکیب وصفی، کنایه از کسی که معشوق ندارد / زمین و آسمان : مراعات نظیر / انسان : مراد «انسان العین» یا مَردمِ چشم یا مردمک چشم است، کنایه از معشوق /
بیت ششم :
عارفان، درویش مبتلا به درد طلب را حتی اگر نانی نداشته باشد، پادشاه می خوانند . عارف در لغت به معنای «دانا و شناسَنده» است و در تصوّف به کسی اطلاق می شود که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسماء صفات خود رسانده باشد و این مقام از طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد، نه به مجرّد علم و معرفت نظری. / درویش : فقیر، تهیدست، نیازمند، در تصوّف به کسی گفته می شود که به حقّ نیازمند است و از خلق بی نیاز / صاحب دارد : اهل درد، دردمند، مراد از درد در اینجا درد طلب است. صاحب درد، کنایه از عاشق /
بیت هفتم :
سر گذشت عقل را از عشق پرسیدم، (عشق)گفت، (عقل)عزل شده و بر کنار شده است و کسی فرماناو را نمی برد، مفهوم بیت : با اینکه عقل فرمانروای وجود آدمی است، اگر دل عاشق شد، عقل دیگر کاربردیندارد و انسان فرمان عقل را نمی برد و از او پیروی نمی کند. ماجرای عقل : ترکیب اضافه توصیفی / عقل و عشق: تضاد، مراعات نظیر / معزول : عزل شده /
بیت هشتم :
بیماری عشق از سلامتی بهتر است، هر چند به غیر از صبر و شکیبایی کردن درمان دیگری ندارد . درد عشق : ترکیب اضافه اقترانی / درد تندرستی : تضاد و مراعات نظیر /تندرستی و درمان : مترادف و مراعات نظیر / درد و درمان : تضاد و مراعات نظیر / خوش تر : صفت تفضیلی / بیش : زیاد، قید مقدار است. / صبر: شکیبایی، تحمّل ـ مادّه ای بسیار تلخ و مُهَوّع که از گیاهی به همین نام به دست می آید و مصرف دارویی دارد. صبر : ایهام دارد. /
بیت نهم :
هرکسی که با معشوق زیبا رویی شاد است، اقبال و سعادتی نصیبش است که تمامی ندارد. ماهرو : چهرۀ زیبا به زیبایی ماه، کنایه از معشوق / سرخوش : شاد بودن /
بیت دهم :
خانه مانند زندان است و خلوت مانند گمراهی، است، برای کسی مانند سعدی که معشوق زیبا رویی ندارد (که قامتش مثل سرو و چهره اش مثال گل باشد). تنهایی : در اینجا به معنای «خلوت» است، گوشه نشینی به منظور عبادت و ریاضت و تهذیب نفس / ضلال : گمراهی / چون : مانند، مثل / گلستان : استعاره از معشوق زیبا روی است. / خانه در تنگی به زندان تشبیه شده : تشبیه صریح / خانه : کنایه از دل عاشق / زندان : کنایه از دلتنگی و غمگینی دل است. / تنهایی : کنایه از نداشتن معشوق است / تنهایی چون ضلال : کنایه از اینکه عاشق بدون معشوق، در گمراهی و سرگردانی به سر می برد، (باید معشوق باشد تا عاشق راه هدایت را پیدا کند).
وزن غزل :
این غزل بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و در بحر رمل مسدس محذوف سروده شده است .
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (جانانیش، بستانیش، جانیش، سلطانیش، سامانیش، انسانیش، نانیش، فرمانیش، درمانیش، پایانیش، گلستانیش)
ویژگی سبکی غزل :
سعدی در هر بیت جملات مجزا و گاه پی در پی معنایی هم استفاده کرده است یعنی گاه دو مصرع یک بیت جملۀ واحدی را با هم کامل می کنند و گاه مصرع اول جمله ایست که در مصرع دوم مثال برای آن آورده شده و گاه مصرع اول جمله ایست که مصرع دوم آن را توجیح و تفسیر کرده است، کلمات عربی در این غزل دیده می شوند و این غزل طولانی پند آمیز هم از خصوصیات دورۀ سبکی عراقی بهره کافی برده است و دارای اصطلاحات ادبی خاص خودش و همچنین آرایه های ادبی بیرونی و درونی است .
۴-۱-۳۹٫
هر چه خواهی کن که مارا با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زور آوران انداختن فرهنگ نیست
شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست
صنع را آیینه یی باید که بر وی زنگ نیست
با زمانی دیگر انداز ای که پندم می دهی
کین زمانم گوش بر چنگ است و دل در چنگ نیست
گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل یار
بعد از آن نامت به رسوایی بر آید ننگ نیست
سُست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و راًی
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست
گر تو را آهنگ وصل ما نباشد گو مباش