خرده ای زر: استعارهی مصرحهی از پرچم های زرد و سرخ میان گل سرخ .
لب: استعارهی نمادین از گلبرگ ها .گویی گل سرخ زیبا رویی است که خرده ای زر در دهان دارد وبدین جهت لب هایش (گلبرگ ها ) بهم نمی پیوندند و نمی توانند متّصل شوند.
۳-۴-تشخیص و استعارۀ مصرّحه
دی نرگست از عربده می گفت که خواجو کام دل یکتای توازن زلف دوتا چیست
(خواجو: ۱۰۶)
عربده: مصدر باب “نعلَلَه” است به معنای “فریاد مستانه زدن، خوی زُمُخت در مستی ابراز کردن. صفت (اسم فاعل) آن، مُعَر بِد است که در متون فراسی بعضآًکاربرد داشته است:
و مُعر بدان را پس از خُمار، رعشه بر اعضا، که عسس از پس دیوار است (لغت نامه، ذیل معربد)
“یکتا": دُردانه (عزیز دُردانه)، کم مثل، کنایتاً عاشق، فَرد در عاشقی. استعارۀ تبعی وصفی
زلف دوتا: زلفی که خمیده و سرکج است، دوتا: دولا، خمیده
ازعربده: از روی عربده، به جهت عربده، “از” سببی ست.
نرگس: (مستعار) و حقیقت آن، مستعارله و استعارۀ مصرّحه مجرّده از چشم (مستعار منه). وجه شبه: طرح و نقش و تصوّر ذوقی و تخیّل همگونگی چشم و نرگس در برخی جهات.
۳-۵-تشخیص (استعاره ی مکنیّه )
گرم کن بزم طرب را که شب مشک فروش رخت سودا به دمه سرد سحرگرد آورد
(خواجو:۱۶۰)
شب مشک فروش: استعاره مکنیّه است “مشک فروش” وصف مستعارٌمنه است و همین صفت، استعاره ی مکنیّه نوع دوّم (شمیسا، ۱۳۶۹ : ۷۵) را پدید آورده است.
رخت سودا(سودا رخت) اضافه ی تشبیهی است."رخت” لوزام وسازوبرگ. این واژه با اِتباع مُهملش (پَخت) در شعر حافظ آمدده است:
وقت است کز فراق تو سّرِ اندرون آتش در افکنم به همه رخت و پَخت خویش
(حافظ، ۱۳۸۹ : ۱۹۴)
به دم : بوسیله دم (مجاز از “وزش")
می تواند ” به دم سردِ سحر “استعاره باشد، امّا ” دمه سردِ” را مجازاً باید نسیم خنک سحری دانست . با ” گرم و سرد” شبه تضاد پدید آورده است ، چه ” سرد” به معنای ” مزاج سرد"است. از منظر خسرو آن است که
چُون ملک وصالت دریافت اصل شیرین تو را دید و شکر گرد آورد
(حافظ ۱۶۰:۱۳۸۹)
پزشکی قدیم، مزاج سوداوی با سردی (خوراک سرد(سردی) و مزاج سرد) مناسبت دارد. چون ” سودا” مزاجاً گرم است و با سردی، تعادل می یابد.
تا صبا قلبِ سر تو در چین بشکست هر زمان بر من دل خسته، شکستی دگر است
(خواجو:۸۵)
صبا : باد صبا که بر زلف می زد.
چین : چین و شکن زلف.
بشکست : پیچ و تاب داد.
قلب سر زلف : استعاره ی مکنیّه تخییلیّه (تشخیص). قلب (ملایم و صفت مشبّهٌ به یا مستعارٌمنه مکنیّه انسان) زلف (مستعار) وحقیقت آن مستعارٌله. شکن قلب سر زلف : آشفته کردن و به هم زدن حال و وضع زلف توسّط صبا (باد صبا). شاعر از “چین” به طریق ایهام می خواسته معنی کشور چین را نیز اراده کند، امّا به اندازه ی حافظ موفّق نبوده است :
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
حافظ از “چین” هم چین و شکن زلف را اراده کرده و هم چین (کشور چین) را؛ چرا که میگوید : زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند و می دانیم کشور چین در آن روزگار از دیدگاه ایرانیان (و خاورمیانه)سرزمین بسیار دوردستی بوده است، چنانکه حدیث نبوی : اطلبوا العلم ولو بالصین ناظر به همین دوری راه است وگر نه علم فقه و اصول در چین نبوده است که جوینده به دنبال آن برود.
۳-۶-استعارۀ تبعیّه
اگراستعاره درفعل باشدبه آن استعاره ی تبعیه گفته می شود.
استعاره معمولا در اسم و ترکیبات اسمی صورت می گیرد. در بیان عربی هم، بحث این است که استعاره در اسم (اسم فاعل، اسم مفعول و …) صورت گیرد و اصطلاحا استعارۀ در اسم را در بیان عربی و فارسی، استعارۀ “اصلیه” می گویند مانند شمار بسیاری از استعاره های مصرّحه و مکنیّه، بویژه استعاره های مصرّحه مانند بیت زیر:
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد فروشد تا برآمد یک گل زرد
(نظامی، ۱۵۸:۱۳۷۶)
که (هزاران) نرگس استعارۀ اصلیّه و “گل زرد” نیز استعارۀ اصلیّه. اوّلی استعاره از ستارگان و دومی استعاره از خورشید است. “نرگس” استعاره مصرّحه از ستاره و “گل زرد” استعارۀ مصرّحه از خورشید است. چنانکه مشاهده می کنیم اصلیه در طولِ انواع استعاره است و اصلیّه و تبعیّه: اگر لفظ استعاره، فعل و یا صفت باشد، تبعیّه نامیده می شود یعنی از اسم یا مصدر تبعیّت کرده و مشتق شده و تبعیّه در این جا به معنای مشتق شده است چون به نظر قُدما، فعل از اسم یا مصدر مشتق شده، در عربی هم همین نظر را داشته اند.)
نمونه:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینۀ تصوّر ماست
(انوری، ۱۳۵:۱۳۷۱)
که “نقش برآوردن” از “بازیگری و داشتن رنگ و حالت گوناگون” است. از طرفی چون فعل را به مصدر تأویل می کنیم، بنابراین از راه تأویل هم که حساب کنیم، استعاره با ساختار اسم، اصلیّه و با ساختار فعل، تبعیّه است.
هر که کرد از در میخانه گشادی حاصل چون تواند دل سودا زده در تقوا البست
(خواجو:۹۵)
گشاد : فَرَج، گشایش، پیروزی، به نوا رسیدن. “گشاد حاصل کردن” استعاره تبعیّه از در میخانه،(مکنیٌ به و لازم)کنایه از “میگساری” است و در این کنایه ،مجاز نیز به کار رفته است چرا که “میخانه” به معنایِ “میگساری” است به علاقه ی ملازمت و طبع. طبیعت “میخانه” بر این است که واردان بر آن، “می” می نوشیدند : خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم، یعنی از “میگساری” دل در تقوا بستن : کنایه از متصف به صفت تقوا شدن (مکنیّ عنه)
۳-۷-استعاره تبعیّه و کنایه
هیچ کس نیست که با چشم تو بتواند گفت که چنین مست به محراب نشاید خفتن
(همان:۳۹۲)
“مست به محراب خفتن” هم استعارۀ تبعیّه است و هم مصرّحۀ مجرّده.
مست (مستعار) و مستعارله از آدم مست است و محراب(مستعار) و مستعارله از ابروان (مستعارمنه). جامع در استعارۀ نخستین مستی انسان و حالت خماری چشم در استعارۀ دوم، قول بالای محراب و قوسی بودن ابرو و در مجموع چشم مست در زیر طاق ابروست و به آدم مستی که در محراب خفته باشد در ژرف ساخت استعاره تشبیه شده است.
۳-۸-استعاره ی تبعیّه ی وصفی و کنایه
جانم از غم به لب رسیده ی توست دلم از دیده، خون چکیده ی توست
(خواجو:۷۱)
جانم به لب رسیده ی توست: کنایه (ایما) است از کمال رنج و زحمت طاقت فرسا (مکنیّ عنه) و از کنایات مرسوم و شایع است و معادل آن ” جون به لب شدن” است که هنوز در گویش ها، کاربرد چشم گیر دارد. در مصراع دوّم با یک تشبیه ، ایهام پدید آورده ، آن هم ایهام غامض و دور از ذهن !: الف) دلم به جهت ["از” سببی] دیده [چشم که تورا دیده و عاشق شده] خون چکیده ی[ خونین جگر] توست (تشبیه ).
دلم از دیده [= از راه دیده، از راه و مجرای چشم] خون شده و قطره قطره از چشم می چکد! و اشاره به سرشک خونین نیزهست ، لذا” خون چکیده"( مستعار و مستعارٌله ) استعاره ی تبعیّه ی وصفی است از “سرشک خونین".
مطالب در رابطه با صور خیال در غزلیّات خواجوی کرمانی- فایل ۲۹