(دفتر اول، ص ۵۳ و ۵۲)
اراده و فعل الهی موجب تحقق قوانین سبب و مسبب شده است. به مشیت اوست که از زدن سنگ بر آهن، آتش میجهد ولی آنکه سنگ را بر آهن میزند انسان است. فعل انسان است که باعث میشود تا سنگی بر آهن زده شود و آتشی از آهن بیرون جهد. حال اگر خداوند سنگ و آهن را چنین نمیآفرید اگر همه سنگهای عالم بر آهنهای موجود میخورد، یک جرقه بیرون نمیآمد. کما اینکه از برخورد آبها به یکدیگر، یا برخورد برف با زمین، هیچگاه آتشی پدید نمیآید. بنابراین همه اسباب و مسببات بر اثر افعال الهیاند و افعال انسانی در طول افعال الهی قرار گرفته و جزئی از کل خویشاند. در این صورت انسان همه افعال خود را در پرتو افعال الهی میبیند. خود را مانند کمانی در دستان تیرانداز قویپنجه مییابد.
تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت | گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت | |
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست | ما کمان و تیراندازش خداست | |
این نه جبر این معنی جباری است | ذکر جباری برای زاری است |
(دفتر اول، ص ۳۹)
معنای دقیق توحید افعالی، در نظر مولانا این است که آدمی همه افعال خود را در راستای حرکت بر وفق مراد و معشوق قرار دهد. اراده و حب و بغضش محو در اراده و حب و بغض الهی باشد. قدرتی را که از خدا گرفته، در مسیری که خدا برایش معین ساخته است به کار برد. البته اگر به چنین نیت والا و مقدسی هم نرسد باز خدشهای به اصل مسأله نمیزند. زیرا عارف و عاصی همه هر چه دارند از خداست. با این تفاوت که عارف به موقعیت خود با خدایش آگاه است و عاصی ناآگاه. آنکه عصیان میکند نیز قدرت عصیانش را از خدا گرفته است. اراده الهی بر این است که هر کس به دلخواه خود راهش را انتخاب کند. عابد آزادانه عبادت نماید و عاصی نیز آزادانه عصیان کند. از این رو هر دو گروه به نوعی در حیطه اراده و قدرت الهی حرکت میکنند. هر کس هر کاری کند، قبل از آنکه معرِّف خود باشد، معرّف خدای خود است. زیرا هیچ قوت و قدرتی جدای از قدرت الهی وجود ندارد که: لا حول و لا قوّۀ الّا بالله
همه رسالتهای انبیاء و اولیا بر این بوده است که رابطه آدمی را با خدای خود، آشکار و همگانی سازد. سعی کردهاند تا به مردم بفهمانند که هر چه دارند از خداست. پس هر چه میکنند به خواست او و رضایت او انجام دهند تا رستگار شوند. در غیر اینصورت از صراط مستقیم دور شده و به عذاب الهی دچار خواهند گشت. مولوی در ماجرای جنگ بین عمرو بن عبدود با علی (ع) به این نکته دقیقاً اشاره کرده است. آنجا که از امیرالمؤمنین سؤال میشود:
در محل قهر این رحمت ز چیست | اژدها را درس دادن کار کیست | |
آن چه دیدی بهتر از پیکار من | تا شدی تو سست از اشکار من | |
باز گو ای باز عرش خوش شکار | که چه دیدی این زمان از کردگار | |
گفت من تیغ از پی حق میزنم | بنده حقم نه مأمور تنم |