۲-معنای فرزند – به طور قطع می توان معانی متفاوتی برای فرزند پیدا کرد . میگویند : هر فرزند معنای خاصی برای والدین خود دارد که بر تعامل بین آن ها اثر میگذارد . ردر[۹] و دانکن[۱۰] ( ۱۹۹۶ ) معتقدند برای فهمیدن معنای فرزندان ، باید الگوی باورهای فرهنگی افراد در تاریخچه خانوادگی را مطالعه کرد . به طور کلی برای افراد گوناگون معنای متفاوتی وجود دارد . برای برخی فرزند یادآور تعارض های خانوادگی خود فرد با والدین و برای برخی ، یادآور مجموعه ای گرم و صمیمی است .
۳-ویژگی های فرزند – کودکان با تواناییهای متفاوتی در خلق و خوی ، ظرفیت های حسی – حرکتی ، جسمانی و روان شناختی متولد میشوند . تعامل خانواده به طور قطع از این عوامل تاثیر می پذیرد . برای مثال ، مادران کودکان زودرس ، رفتارهای کنترل کنندگی و حمایتی بیشتری نسبت به فرزندانشان نشان میدهند . این کودکان معمولاً بیشتر دچار مشکل های رفتاری ، زبان شناختی و مشکل هایی در توجه هستند ( علیزاده ، ۱۳۸۰ ) .
از دیدگاه روان تحلیل گری[۱۱] ، فنیکل[۱۲] ( ۱۹۴۵ ) معتقد است که مادر اولین شیئی است که هر فردی با آن ارتباط برقرار میکند . از این رو ، مادر اولین پایگاه شکل گیری تصورها و باورهای کودک در مورد پیرامونش است . در این دیدگاه ، والدین و کودک هر کدام بخشی از سیستم پیچیده و پویا به حساب میآیند و دارای تاثیر متقابل هستند . مادر و کودک با هم رابطه زیستی – روانی دارند . برای مثال ، غذا خوردن یک کودک شیرخوار را در نظر بگیرید :
نیاز – – – – – – – – – – گرسنگی : مادر – – – – – – – – – – غذا : رضایت .
اگر فرایند بالا به همین ترتیب پیش برود ، کودک دارای این احساس می شود که مادر خشنودکننده و غذا دهنده است ؛ در غیر این صورت ، این فرایند میتواند در او احساس دردناک نارضایتی از مادر ایجاد کند . این نگرش و برخورد با مادر را باید همواره متاثر از رابطه او با مادر خودش در نظر بگیریم . در مکتب تحلیل گری ، کودک هنگام تولد فقط یکی از بنیادهای شخصیت خود را به نام نهاد[۱۳] به همراه دارد . سپس در تعامل با محیط ، که پدر و مادر و همشیران ، بخشی از آن به حساب میآیند ، دیگر اجزای بنیادی شخصیت ، یعنی خود[۱۴] و فراخود[۱۵] ، شکل می گیرند و ظهور میکنند . طی مراحل رشد ، بحران های گوناگون کودکان پیش میآیند که والدین ، واکنش های متفاوتی نسبت به آن ها اتخاذ میکنند که تاثیر قطعی بر سلامت روان شناختی کودک دارد . گروه دیگری از روان شناسان همچون اریکسون[۱۶] ، تعامل والدین – فرزند را بیشتر از بعد روانی – اجتماعی مطالعه میکنند . اریکسون ( ۱۹۶۳ ) با دیدگاه فروید در مورد این که خاستگاه اصلی رفتار ، مبتنی بر غریزه جنسی است و مراحل رشد روان شناختی محدود است ، مخالفت میکند . اگر چه ، اریکسون مانند فروید بر دوران کودکی تأکید دارد ، به زعم او انسان تا آخرین لحظه ی زندگی ، دارای تحول روانی – اجتماعی است . از نظر اریکسون ( ۱۹۶۳ ) رشد روانی – اجتماعی انسان از همان روز نخست شروع می شود . اریکسون تولد تا یک سالگی را مرحله اعتماد در مقابل عدم اعتماد نام می نهد . اگر کودک به محیط ( به خصوص مادر ) خود اعتماد کند ، محیطی اساساً ایمن و رضایت آمیز برای او شکل میگیرد . در این محیط ، مادر پاسخگویی مطمئن و امن برای نیازهای کودک است و به او کمک میکند تا به دنیا و زندگی اعتماد داشته باشد . امید ، مایه انگیزه اصلی زندگی ، در این مرحله شکل میگیرد . در مرحله بعدی تحول روانی – اجتماعی ( یک سالگی تا دو سالگی ) تعامل کودک با مادر و حتی با پدر بیشتر می شود . در این مرحله کودک میتواند راه برود ، حرف بزند و نیز میل دارد تا کمی مستقل تر باشد .
در دیدگاه روان شناسی شناختی نیز ، والدین پایگاه شکل گیری و تحول فرایندهای روان شناختی کودک به شمار میآیند . برای مثال ، بیلارگن[۱۷] ( ۱۹۵۴ ) ، دریافت که کودکان شیرخوار بسیار زودتر از زمان مورد اعتقاد پیاژه[۱۸] ( ۱۹۵۴ ) به پایداری شیء دست مییابند . در همین زمینه بل[۱۹] ( ۱۹۷۰ ) موفق شد تا پایداری شی و پایداری شخص را مورد آزمایش قرار دهد . نتایج پژوهش او نشان داد که ۷۰ درصد از آزمودنی ها ، در پایداری شخص نمره هایی بهتر از پایداری شی به دست می آورند . بل معتقد است پایداری شخص ، از احساس امنیت دلبستگی و پایداری کودک به مادر ناشی می شود . در همین پژوهش ، او دریافت که بین امنیت دلبستگی و پایداری شخص در کودک رابطه معناداری وجود دارد . بل اظهار میکند که پایداری شخص بسیار تحت تاثیر رفتار مادری است ، در حالی که پایداری شی چنین وضعیتی ندارد .
در دیدگاه بوم نگری[۲۰] تلاش می شود تا انسان در متن و محیط زندگی اش مورد مطالعه قرار گیرد . ارسطو انسان را موجودی سیاسی قلمداد میکند . از بین روان شناسان معاصر نیز آلفرد آدلر[۲۱] را شاید بتوان اولین کسی دانست که اصرار داشت انسان موجودی منفرد و منزوی نیست و در متنی اجتماعی زندگی میکند . برون فن برنر[۲۲] ( ۱۹۷۹ ) تحول انسان را در محیط ، مطالعه میکند و بر تاثیر محیط بر رفتار و باورهای او تأکید می ورزد . در این مورد ویگوتسکی[۲۳] را نباید از نظر دور داشت . زیرا وی متاثر از انقلاب کمونیستی ( ۱۹۱۷ ) در شوروی و با الهام از کارل مارکس به اهمیت و نقش نیروهای اجتماعی در شکل دهی شخصیت انسان پی برد . به باور ویگوتسکی ، کارکردهای عالی ذهنی در کودکان از راه تعامل با والدین ، معلمان و دیگر افراد مهم در محیط رشد میکند . بر همین اساس ، اهمیت دیدگاه بوم نگری و رویکرد پیرامون این دیدگاه به تعامل والدین – فرزند ، به طور فزاینده ای مورد توجه قرار گرفته است ( فابر[۲۴] و لانگ[۲۵] ، ۱۹۸۴ ؛ به نقل از علیزاده ، ۱۳۸۰ ).
“