سیاستگذاران باید از اقداماتی برای توزیع عادلانه منافع گردشگری حمایت کنند تا تمام نقاط کشور در آن سهیم شوند. این امر سطوح توسعه اجتماعی- اقتصادی را بهبود میبخشد. و در کاهش فقر، در هر کجا که لازم باشد تأثیر میگذارد.
مدیریت حفظ و نگهداری و فعالیتهای گردشگری باید منافع اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی عادلانهای را برای مردان و زنان جامعه میزبان یا محلی، در تمام سطوح، از طریق آموزشی، کارآموزی و ایجاد فرصتهای شغلی تماموقت فراهم کند.
بخش قابلتوجهی از درآمد حاصل از گردشگری مکانهای میراث باید به حفظ، نگهداری، و معرفی آن مکانها؛ از جمله موقعیت طبیعی و فرهنگی آن ها اختصاص یابد. بازدیدکنندگان باید در هر کجا که ممکن باشد، از درآمد اختصاصی مطلع شوند.
برنامههای گردشگری باید کارآموزی و اشتغال راهنماها و راهنمایان محل را از میان اعضای جامعه میزبان به منظور افزایش مهارتهای مردم محلی در معرفی و تبیین ارزشهای فرهنگیشان تشویق کنند.
برنامههای توجیهی و آموزشی میراث در میان مردم جامعه میزبان باید راهنمایان محلی را ترغیب کنند. تا در این برنامهها شرکت کنند. این برنامهها باید به افزایش آگاهی مردم محلی از میراث خودشان و محترم شمردن آن کمک و آنان را تشویق کنند که در مراقبت و نگهداری آن سهمی مستقیم داشته باشند.
برنامههای مدیریت حفظ و نگهداری و گردشگری باید شامل فرصتهای آموزشی و کارآموزی برای سیاستگذاران، برنامهریزان، پژوهشگران، طراحان، معماران، متصدیان نگهداری و تورگردانان باشد. شرکتکنندگان در این برنامهها باید تشویق شوند تا موضوعها، فرصتها و مسائل متضادی را که همکارانشان با آن ها مواجه میشوند درک کنند و به حل آن ها کمک کنند.
برنامههای حمایت از گردشگری باید ویژگیهای طبیعی و میراث را حفظ و بهبود بخشد.
برنامههای حمایتی گردشگری باید انتظارات واقعبینانه ایجاد کنند و بازدیدکنندگان بالقوه را مسئولانه از خصوصیات خاص میراث یک مکان یا جامعه میزبان مطلع نمایند و بدین طریق آنان را تشویق کنند تا به نحوی شایسته رفتار کنند.
آثار گردشگری فرهنگی
به طور کلی گردشگری فرهنگی در هر منطقه میتواند دارای آثار زیر باشد (بچ لیتنر، ۱۹۹۹: ۲۰۲):
دوباره کشف کردن و اهمیت یافتن امتیازات و آثار فرهنگی گمشده ساکنان محلی؛
امکان تشخیص و توسعه آگاهیهای منطقهای در بعد فضایی و هویت فرهنگی و توسعه فزاینده یک احساس خوب متعلق به یک فرهنگ؛
ایجاد زیربناهای اقتصادی در یک دوره بلندمدت؛
افزایش اشتغال در یک اقتصاد در حال رکود.
باید توجه داشت که گردشگری فرهنگی در کنار مزایای فرهنگی و اقتصادی میتواند مضراتی هم داشته باشد. مردمشناسی میتواند در زمینههای اجتماعی- فرهنگی گسستها و سبب بروز ناهنجاریهایی شود که در پیرامون جامعه میزبان گردشگری شکل میگیرد. این گسستها یا آثار منفی گردشگری در زمینه اجتماعی- فرهنگی میتواند در یک حالت کلی شامل موارد زیر باشد:
تخریب آثار فرهنگی: ممکن است دیدار بیش از حد گردشگران از مکانهای تاریخی و باستانی مهم موجب ویرانی تدریجی آن ها شود. این ویرانی ممکن است ناشی از بیتوجهی به ظرفیتپذیری محل مزبور با حاصل فعالیتهای سودجویان گردشگران نافرهیخته باشد.
استحاله فرهنگی: با توجه به شکنندگی میراث فرهنگی ممکن است توسعه گردشگری موجب صدمه دیدن اصالت الگوهای فرهنگی محلی گردد. مردم محلی که به شیوه سنتی زندگی میکنند ممکن است در تماس با گردشگران برای همیشه دچار استحاله شوند.
ناهنجاری فرهنگی: ممکن است به واسطه تفاوت زبان و عادات و سنن بین ساکنان محلی و گردشگران سوء تفاهمات و برخوردهایی بروز کند.
تهاجم فرهنگی: ممکن است به واسطه افراط در ایجاد جذابیت گردشگری و برخورد بیش از اندازه تجارت مآبانه با جلوههای فرهنگی در مقاصد گردشگری، اعتبار و اصالت مناسک مذهبی، عادات و سنن، جشنها و نمایشها، صنایع دستی، موسیقی و دیگر الگوهای فرهنگی به واسطه ارائه نامناسب و ناشایست آن ها به عنوان جاذبههای گردشگری از بین برود، و به عبارتی ارزشهای محلی مبدل به کالا شود. به علاوه، ممکن است به واسطه مصرف گرایی گردشگران، مردم مقاصد گردشگری به خصوص جوانان دچار عارضه تشبیه به بیگانگان شوند و از الگوهای رفتاری و پوشاکی گردشگران تقلید کنند؛ تقلیدی که بدون شناخت تفاوت پیشینههای فرهنگی و موقعیت اجتماعی- اقتصادی گردشگران صورت میگیرد. همچون ممکن است به واسطه نامتوازن شدن تبادلات میان گردشگران و مردم محلی، رفتارهای ضداجتماعی در جوانان بروز کند.
مفاسد و ناهنجاریهای اجتماعی: سرانجام ممکن است گردشگری موجب تشدید آسیبهای اجتماعیای همچون میگساری، اعتیاد، بزهکاری و روسپیگری شود. هر چند پژوهشهای صورت گرفته نشان میدهد که به ندرت گردشگری علت اصلی چنین پدیدههایی است، ولی میتواند فرصت و زمینه گسترش آن ها را فراهم آورد.(wto)
درک مردمشناسی گردشگری
مردمشناسی و گردشگری (به عنوان یک رشته علمی) نقاط اشتراک بدیهی دارند. هر دو در صدد شناخت و معرفی فرهنگ و نیروهای پویای بشر هستند. از آنجا که گردشگری به مجموعه فعالیتهای جهانی اطلاق میشود که با فرهنگهای بسیاری برخورد دارد، شناخت عمیقتر پیامدهای تعامل میان جوامع ایجادکننده و پذیرنده گردشگری، ضرورت پیدا میکند. اسمیت در توضیح بیشتر این تحلیل، میگوید: مردمشناسی به مطالعات گردشگری به ویژه از طریق مردمنگاری بنیادی و همچنین مدل فرهنگپذیری و این شناخت که گردشگری، تنها یکی از عوامل مؤثر در تغییر فرهنگ است، کمک شایانی میکند. یکی از تعبیرهای این سخن شاید این باشد که اسمیت میخواهد بگوید تعاملات انسانی و نه تجاری و بازاریابی، عامل اصلی تناقضهای فراوان در گردشگری است. با شناخت موضوعات اصلی و زیربنای مردمشناسی، درمییابیم که مردمشناسی موارد زیر را به گردشگری پیشکش میکند:
چارچوب قیاسی شاخص (مطالعهی پدیدههای گوناگون در نقاط مختلف به منظور شناخت گرایشهای مشترک)؛
رهیافت کلنگر (به شمار آوردن عوامل اجتماعی، محیطی و اقتصادی و روابط فیمابین این سه عامل)؛
پیگیری بررسی و تحلیل در سطحی عمیقتر (مثل بررسی انگیزهی گردشگری)
در حالی که ممکن است این موضوعات برای کسانی که به مطالعهی تحلیلی گردشگری میپردازند، بدیهی به نظر برسد، اما راهی که به شکلگیری مردمشناسی گردشگری منتهی شد، راه همواری نبوده است. برای مثال نَش[۲۲] در یکی از مقالات اولیهاش در خصوص اهمیت گردشگر همچون موضوعی «جدی» برای مطالعات مردمشناسی، نظرات فراوانی ابراز کرده است.. نَش به این نکته اشاره دارد که این برخورد و رویارویی فرهنگ و مبادلات اجتماعی حاصل آن است که «کلید درک مردمشناسی گردشگری است». او در ادامه توضیح میدهد که این مواجهه، انواع بسیار گوناگونی دارد، به خصوص این که یک گروه (گردشگران) مشغول سرگرمی و گروه دیگر (کارکنان بخش گردشگری) مشغول کار هستند. گروه دیگری را نیز میتوان اضافه کرد: ساکنان مقصد که به دو دسته فعالان و ناظران تقسیم میشوند. مبحث بعدی با ارائه یک چارچوب، آغاز پیدایش مردمشناسی گردشگری را توضیح میدهد.
ریشههای مردمشناسی گردشگری
پیش از پیدایش مردمشناسی گردشگری به صورتی که امروزه میشناسیم، عناصر سازندهی بخشی از آن را جامعهشناسان و مردمشناسان در زمینههای متعددی کشف کردند. از میان این جامعهشناسان، دورکیم[۲۳] در این نوع تحلیل گردشگری، که احتمالاً ون جنپ[۲۴] و ویکتور ترنر[۲۵] آن را دنبال کردند، مؤثرترین فرد بوده است. دورکیم را معمولاً دانشمند پایهگذار چارچوب نظری میدانند که در قالب آن، جامعهشناسی همچون یک علم عمل میکند. او پرسشهای مربوط به رابطهی میان شخص و جامعه را بررسی کرد. دورکیم در یکی از مقالاتش با عنوان اشکال ابتدایی زندگی مذهبی مینویسد: «… جامعهی امروزی همواره چیزهای عادی را به امور مذهبی مقدس تبدیل میکند و آرمانگرایی نظام یافته و دنیای فراسویی را جایگزین دنیای واقعی میکند». دورکیم به خصوص هنگام توضیح «مذهب»، چنین استنتاج میکند که آیینها و مذاهب با ایجاد انسجام اجتماعی بالا، در خدمت جامعه درمیآیند. (نیازی و همکاران،۶۷:۱۳۸۹)
نلسون[۲۶] گرابرن در یادداشتهایش دربارهی «عقاید دورکیم درباره مذهب – تجربه غیر عادی – و کفر» این تحلیل را به کار میگیرد. به همین منوال، ون جنپ درباره گذار از یک طبقهی اجتماعی به طبقهای دیگر – به اصطلاح – چرخه زندگی شخصی، نظریهپردازی کرده است. او مناسکگذار را که رویدادهای مهم و ویژهی زندگی یک فرد مانند بلوغ جنسی، ورود به دورهی بزرگسالی، ازدواج، بچهدار شدن و غیره را شکل میدهد، تحلیل و بررسی میکند، و در ادامه، این ایده را مطرح میکند که مناسکگذار سه مرحله اصلی دارد:
مرحله جدایی (شخص از جامعه و زندگی «عادی» خود جدا میشود).
مرحله آستانهای (دورهای که پس از دورهی جدایی و ماقبل دورهی همآیی پیش میآید و شخص احساس انزوا و حاشیهای بودن می کند).
مرحله همآیی (شخص با شرایط جدیدش دوباره به جامعه میپیوندد).
آیینهای متداول در مراسم ازدواج به سبک غربی، مثل پوشیدن لباس سفید، خوشگذرانی داماد در شب قبل از عروسی در خارج از خانه به اتفاق دوستانش، ورود عروس و داماد به کلیسا به دفعات و از درهای مختلف طبق آداب و رسوم آیینی، ممنوعیت دیدن عروس برای داماد (حداقل در روز عروسی قبل از رسیدن او به جلوی در کلیسا) و آیینهایی از این قبیل، همگی شاهدی بر مراحل سه گانهی وان جنپ است. معروف است که این آیینها موجب تقویت عاطفهی جمعی و انسجام اجتماعی میگردد. ایدهی گذر ویکتور ترنر بدین شرح است: در خصوص یک مراسم آیینی دارای شور و هیجان اجتماعی و محرکهای کاملاً فیزیولوژیک از جمله آواز، پایکوبی، خوردن و آشامیدن، دود کردن عود و کندن و پوشیدن لباسهای غیر معمول، شاید بتوان گفت که این نماد آیینی بر جابهجایی قطبهای معنایی تأثیر میگذارد. از طرفی هنجارها و ارزشها از عواطف اشباع میشوند و از طرف دیگر، عواطف بنیادی و محسوس، در جریان برخورد با ارزشهای اجتماعی، ارج و قرب پیدا میکند. از این رو، برخی از جوامع، تحت شرایط خاصی، چنین «متعارف» است که مرد مجاز است شب قبل از عروسی هر کاری دلش بخواهد انجام دهد، حتی اگر آن در شرایط عادی هرزگی و بیبند و باری به شمار آید! ترنر این دورهها را حد فاصل دورههای عادی زندگی (زندگی روزمره) میداند، مرحله آستانهای یا شرایط و اوضاع نیمبند. درک علت جذابیت نظریات ون جنپ و ترنر برای کسانی که به دنبال «چراهای» مربوط به گردشگری هستند، تقریباً ساده است. جوان استرالیا و نیوزیلند در سفرهای طولانی به اروپا، ظاهراً نوعی مناسک گذر را از سر میگذرانند. این سفر معمولاً در مرحلهی بین دوران دانشگاه و آغاز زندگی شغلی روی میدهد. در این سفرها که به اتفاق عدهای هم سن و سال و هم سطح انجام میشود، برنامههایی غیر از زندگی روزمره گنجانده میشود و معمولاً هنگام بازگشت، «جشن» خوشآمدگویی برپا میگردد تا برای پیوستن به جامعهی عادی آماده شوند و قوانین عادی را که معمولاً شامل ازدواج و «مستقر شدن» است دنبال کنند.
سؤال اساسی مطرح در اینجا این است که اگر گردشگری یک آیین یا مراسم باشد، با ویژگیهایی که ون جنپ برای آن ها بیان میکند آیا گردشگری نقشی در تقویت عاطفهی جمعی و انسجام اجتماعی دارد؟ در گام بعدی میتوان این سؤال را مطرح کرد که در مناطق اصلی تولیدکنندهی گردشگر در دنیای صنعتی یا پسا صنعتی، گردشگر بودن به چه معنا است؟
پاسخها شاید این باشد که در جستجو به دنبال برخی حالتهای خاص «تقدس» که مرز میان انسان مذهبی و کافر را تعیین میکند، گردشگری را میتوان نوعی توتم آزادی دانست (شعار سازمان مسافرت و گردشگری ایالات متحده آمریکا دربارهی گردشگری، «سفر: آزادی کامل» است). بدین ترتیب، «ستایش» گردشگری به مثابهی نماد آزادی اجتماعی و اقتصادی مدرن را میتوان به ستایش خود جامعه تعبیر کرد – همانندسازی دقیق استفاده از توتمها در بومیان استرالیایی، چنانچه شرح آن در اولین تحقیق میدانی دورکیم آمده است.
پس از بررسی ایدهی گردشگری به مثابه سفر مقدس و آیینی (به خصوص در تحقیق گرابرن)، حال به دیدگاه دیگری میپردازیم: گردشگری به عنوان نوعی استعمارگری. ترنر و نَش[۲۷] با لحن پر شوری گفتهاند: «گردشگر مدرن، نوعی استعمارگری فرهنگی است، گرایش سیریناپذیر جماعت درجه یک لذتجو به تفریح، خوشگذرانی و عیاشی که به فرهنگهای بومی آسیب میرساند و با تمایلات خود دنیا را آلوده میسازند. گردشگری، تهاجم مراکز شهری بسیار پیشرفته به نواحی حاشیهای «نامتمدن» است: گردشگری چنان ناخواسته و حیرتانگیز تخریب میکند که نمیتوان این سوء قصد را به میلیونها انسان یا حتی هزاران نفر از مدیران و صاحبان مشاغل نسبت داد.» مطالعه نش در این زمینه با باوری مشابه انجام شده است: گردشگر مدرن، مانند تاجر، کارفرما، فاتح، حاکم، مربی یا مبلغ مذهبی، مأمور ایجاد تماس بین فرهنگها و عامل مستقیم یا غیر مستقیم ایجاد تغییر، به خصوص در مناطق کمتر توسعه یافتهی جهان است. مقالهی نش تأثیر فراوانی بر محققان متعددی که گردشگری را از دیدگاه علوم اجتماعی مطالعه میکنند، داشته است، از این چندین برداشت میتوان کرد که خلاصهای از آن ها را در اینجا میآوریم:
تحلیل توسعهی گردشگری ممکن نخواهد بود، مگر با در نظر گرفتن مراکز فعالی که: ۱. بودجه زیادی برای فعال کردن گردشگری (به معنای سفر در اوقات فراغت) تخصیص میدهند و ۲. گردشگر تولید میکنند.
این وضعیت، موجب کنترل منطقهی ایجادکنندهی گردشگر بر منطقهی پذیرنده میشود و از این روی «مرکز تمدن را به استعمارگر و گردشگری را به امپریالیسم مبدل میکند».
این رابطه با عرضه هر آنچه گردشگر تقاضا میکند کاملاً تطبیق یافته است. این تقاضا میتواند شامل چیزهایی باشد که «به طور طبیعی» یا «طبق رسوم» آن منطقه وجود ندارد، مثل غذاهای آماده، سیستم تهویه، استخر شنا و غذاها و نوشیدنیهای وارداتی؛ بنابراین یک زیربنای عرضه ایجاد میشود.
در شکلگیری تعاملات اهالی بومی و میهمانان نقشی برابر وجود ندارد. اساساً همین ناهمسانی است که رابطه میان «میزان» و «میهمان» را شکل میدهد.
غالباً بین «میزبان» و «میهمان» نابرابری اقتصادی وجود دارد که مانند استعمارگری، احساس خود بر تربیتی را در تازهواردان به وجود میآورد. «کسانی که به دیگران به صورت وسیله مینگرند، کمتر میتوان با قیود مشارکت فردی کنترل کرد. این اشخاص در عمل به خواستههای شخصی خویش احساس آزادی بیشتری دارند.»
یک مجموعه گردشگری (به ویژه در کشورهایی که دارای زیربنای اقتصادی بسیار محدود هستند) قادر است اقتصاد عمومی را به اقتصاد خدماتی تغییر دهد، طوری که زمینهی برآوردن نیازهای غریبههای زودگذر و مشغول گذران اوقات فراغت و حامیان آنان فراهم گردد. (همان :۷۱-۶۸)
با کمال تعجب میبینیم که نش آن عده از اهالی بومی (به اصطلاح خود او) را که در کمک به ایجاد مناطق گردشگری ابتکار عمل به خرج میدهند، «همکار» مینامد. وی میگوید: گزینش مناطق مستعد گردشگری با همکاری ساکنان آن مناطق انجام شده و آمادهسازی میگردد. این انتخاب براساس مطابقت با خواستههای جامعهی شهری صورت میگیرد (مثل حمام آفتاب، اسکی و غیره). از این رو، سرنوشت بومیان به فشارهای بیرونی پیوند میخورد که رفتهرفته کنترل آن ها را از دست میدهند.
در اثر بعدی نش انتقاد کمتری به موضوع گردشگری همچون یک فعالیت اجتماعی مشاهده میشود. در یکی از کتابهای اخیر او که در سال ۱۹۹۶ به چاپ رسیده است، واژه «استعمارگری» به چشم نمی خورد. آنچه نش و پیروانش در تحلیلهای خود از پرداختن به آن عاجز ماندند، مسئلهی جایگزینهای اقتصادی است. با بررسی شرایطی مثل شرایط زنان جوان کارگر در کارخانههای نساجی مناطق توسعه صادرات، در حوالی کلمبو در سریلانکا، که حرکات آن ها به طور دقیق کنترل و دیکته میشود و دستمزدهای پرداختی کفاف مخارج زندگیشان را نمیدهد، به وضوح میبینیم که صنعت نساجی امید چندانی نمیآفریند. در شرایطی این چنین، گردشگری میتواند امکانات بسیار واقعگرایانهتری پیش روی قرار دهد.
موضوعات اصلی در مردمشناسی گردشگری
ماهیت فرهنگ، فرهنگ و بقا، شکلگیری گروهها، جستجو در پی نظام و تغییر و آینده از موضوعات اصلی مطرح شده در مردمشناسی هستند. نحوهی ارتباط این موضوعات و گردشگری را جعفر جعفری (سر ویراستار کتاب سال پژوهش گردشگری) شرح داده است:
در این مدل، طرز نگرش به یک مجموعه گردشگری، بیش از همه، در خدمت ایجاد دو سیستم فرعی است، یکی برای ایجاد مناطق ایجادکننده که «فوارهوار» گردشگر تولید میکنند، و دیگری برای مناطق پذیرنده که «سیل» گردشگر را در خود میپذیرند. سپس این دو مجموعه فرعی را در بافت مجموعه فرعی سومی جای میدهد: مناطق وابستگی متقابل. جعفری بین عرضه و تقاضا رابطهای قائل است که فرار از اقتصاد یا بازاریابی است. اصل موضوع مدنظر وی این است که کشورهای صنعتی (یا پساصنعتی) برای جان تازه بخشیدن به شهروندان خسته، به مناطق تفریحی اقماری وابستهاند. این موضعگیری، کاملاً متفاوت از موضع سیاستمدارانی است که شکست اقتصادی گردشگری را اکیداً به «ارائه کالاهای اقتصادی به کشورهای در حال توسعه مربوط میدانند. اما، اگر مقصدهای موجود فعلی در «ارائه کالاهای تفریحی» ناکام باشند، آنچه باقی میماند قدرت اقتصادی کشور تولید کننده در انتقال تجارت و موضوعات مورد توجه خود به سایر مناطق است و به اصطلاح جعفری، آن ها مناطق تفریحی اقماری بیشتری تولید میکنند (همان: ۷۶-۷۱)