دزدیده شدن
همسرم زیاد گیر میدهد که بیرون نروم و معتقد است زن برای خانه است و آشپزخانه و باید غذا بپزد و اینجور کارها را بکند(مورد شماره ۱۲، ۱۸ ساله خانهدار، سبکزندگی جسورانه).
سلطه مردانه
قبلا یک دوست پسر داشتم که دو سال با هم دوست بودیم. آمد خواستگاریم و صیغه کردیم. تو همان مدت با هم ارتباط برقرار کردیم یک هفته قبل از مراسم عقدمان پسرجا زد و به بهانه الکی برنامه را به هم زد. خیلی به هم ریخته بودم رفتم حمام و رگم را زدم. مادرم متوجه شد. آنوقت کم سن بودم حالیم نمیشد که چه کارهایی میشود کرد. بعدا مادرم مرا پیش یک متخصص زنان برد و جراحی ترمیمی انجام دادم. الان دارم فکر میکنم چقدر این پسر به من آسیب زد هنوز خاطرات آن روزها آزارم میدهد (مورد شماره ۴۴، ۲۹ ساله، کارمند بخش خصوصی، سبکزندگی جسورانه).
قربانی ارتباط با جنس مخالف
زمانی کتابخانه میرفتم که رئیس کتابخانه تا من میآمدم میآمد روبرویم در فاصله ای دورتر مینشست انقدر خیره نگاه میکرد و گاه با دست و اشارههایی میکرد…. همه این مسائل،مثل رفتار زشت رئیس کتابخانه مدتها من نرفتم کتابخانه حتی کار هم نمی پذیرفتم این یک جور قربانی شدن است و من را از فضا دور کرد و هنوز این واهمه را دارم..(مورد شماره ۹، ۴۱ ساله، پژوهشگر پاره وقت، سبکزندگی مصلحتاندیش)
نگاه به عنوان دیگری(ابژکتیو جنسی)
کل خانواده ام به خاطر طلاقم دچار مشکلاتی شدند. زندگی خودم یک بخشی از جوانی ام قربانی شده و از بین رفته شاید برای خودم و خانواده ام تاثیر داشته و آسیبش به خانواده ام هم رسید. شاید مادر من سلامتی اش را از دست داده چون مادرم سهیم بوده و پدرم هم نگاههای جامعه و اینها و خواهر برادرهایم هم از نظر روحی آسیب دیده اند(مورد شماره ۳۰، ۳۱ ساله، کارمند بخش خصوصی، سبکزندگی محافظهکار)
طلاق
کم شغلی و گرونی مشکلات اصلی من است به هر حال درس خواندم و زحمت کشیدم بعد الان که کار پیدا نمیکنم خانواده ام دائم فشار میآورند که شوهر کن و هر کسی که میآید خواستگاری حتی اگر شرایط مناسبی نداشته باشد کلی جنجال به پا میکنند که کار که نداری درس که نمیخوانی چرا شوهر نمیکنی!(مورد شماره ۱۳، ۲۳ ساله، گرافیست، سبکزندگی جسورانه)
عدماشتغال و درآمد
بله پیش آمده مثلاً من خوب درس می دهم و این اعتماد را به خودم دارم که برای انتقال یک چیزی تمام تلاشم را میکنم ولی میدانم که سالهای اول تدریسم وقتی اسمم را روی برد میدیدند میگفتند که زنان خوب ریاضی تدریس نمیکنند! این برای من خیلی سخت بوده که بشنوم وجلسه اول رفتهاند سرکلاس آقا….. (مورد شماره ۱۰، ۳۰ ساله، کارشناس ارشد ریاضی کاربردی، دارای مدال طلای المپیاد ریاضی، مدرس مدعو، سبکزندگی مصلحتاندیش)
عدم اعتماد به زنان در جامعه
زندگی اولم هم به خاطر بچهدار نشدنم قربانی شدم(مورد شماره ۶، ۴۷ ساله،پنجم ابتدایی، خانهدار، سبکزندگی محافظهکار).
عدم توانایی در انجام نقش زنانه
قربانی فرزندم شدم چون خواستگارهای جوانتری داشتم ولی به خاطر فرزندم نتوانستم ازدواج دوم موفق تری داشته باشم و قربانی مادربودنم شدم.تا فرزندم آینده بهتری داشته باشد(مورد شماره ۶، ۴۷ ساله، همسر اول فوت شده ازدواج مجدد داشته است، سبکزندگی محافظهکار)
عواطف مادرانه
طرف فلکه سوم می رفتم که اتفاقا چادر سرم بود آمدم از روی پل رد شوم دیدم که یک آقایی من را صدا می زند و برگشتم کاملا برهنه بود و این واقعاً وحشتناک بود و من مسیری که می دانم می شود از توی خیابان رد شد از پل رد نمی شوم و هر وقت از آن منطقه میخواهم رد شوم تا حد مرگ حالم بد میشود(مورد شماره ۲۳، ۲۷ ساله، لیسانس، متأهل کارمند رده بالای دولتی،سبکزندگی مصلحتاندیش)
عورتنمایی
کیفم را در خیابان زدند. بچه کوچک بغلم بود و کیفم را از روی دوشم کشیدند شانس آوردم که بندش پاره شد و من و بچه را روی زمین نکشیدند. بدنم زخمیشده بود و مدتها درد داشتم. بچه ام هم انقدر ترسیده بود که مدتها توی خواب یکدفعه جیغ میزد و گریه میکرد(مورد شماره ۱، ۳۵ ساله، پزشک، متأهل، سبکزندگی مصلحتاندیش)
کیفقاپی
ما قربانی بدبختیهای خانواده شدیم. و نتوانستیم تحصیلات خوب و فرهنگ خوب را از خانواده بگیریم ولی فرزندان ما به هرحال یک حداقل تحصیلاتی دارند ولی خانوادههای ما درگیر بدبختی خودشان بودندو نتوانستند از ما حمایتی بکنند(مورد شماره ۲۹، ۳۸ ساله، خانهدار، سبکزندگی محافظهکار)
مسائل خانوادگی
بله خیلی، مثلاً وقتی درحال کارت نفری که مسئولیتی در قبال تو دارد کاری را بدون نظر تو انجام دهد من قربانی او میشوم میخواهد تغییر شغلم باشد یا هر چیز دیگر….. اینکه اصلاً به آدم نگویند که چه تغییراتی میخواهند بدهند و نقش تو چیست، اینکه اصلاً به حسابت نیاورند برایم پیش آمده است(مورد شماره ۵، ۲۹ ساله، دانشجوی ارشد برق، کارمند سازمان دولتی، سبکزندگی مصلحتاندیش)
نادیده گرفته شدن
اصلاً رفت آمد با وسایل نقلیه خیلی مشکلساز است. مثلا خودم اگر با ماشین خودم بروم انقدر ترافیک است و انقدر رانندههای خانم را اذیت میکنند که وقتی بر میگردم انقدر حرص خورده ام اذیت میشوم. سوار تاکسی میشوی رانندهها سر کرایه اذیت میکنند بقیه پول آدم را نمیدهند و…تازه اگر یک سبیل کلفت کنارت نشسته باشه و اذیتت نکرده باشه. سوار مترو و اتوبوس میشویم انقدر شلوغ است که دندههای آدم میشکند. من خیلی موقعیتها را به خاطر وضعیت وسایل نقلیه در تهران از دست دادم. انقدر اذیت شده ام انقدر کنار خیابان برایم نگه داشتند انقدر توی تاکسی اذیت شدم که عطای برخی کارهای مسیر دور را به لقایش بخشیدم خیلی از پروژهها و…..(مورد شماره ۴۶، ۳۷ ساله، مدرس دانشگاه، دکتری، مصلحتاندیش).