فرد وجودیای که پیجوئی راه عینی را برمیگزیند، وارد فراگرد تقریبی کاملی میشود که قرار است خدا را بگونهای عینی آشکار سازد. اما این امر برای ابد غیر ممکن است، زیرا خدا یک ذهن است، و از همین رو تنها در حالت باطنی برای ذهنیت وجود دارد. خدا، هنگامی که در آگاهی مذهبی حضور دارد، هرگز یک طرف سوم نیست؛ راز آگاهی مذهبی درست در همین است.» (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۳۲)
لذا یاسپرس در ادامه مطلب پیشین میافزاید:
وقتی میگوییم ما وجود زنده، یعنی آگاهی به طور کلی، روح و باشنده هستیم، منظور آن نیست که انباشتی از این شیوه های فراگیریم. اینها در ما رسوخ دارند، در کنش و واکنشاند، در مبارزه با یکدیگرند. وجود به شیوه های فراگیرنده مایه میدهد، آنها را همبسته میگرداند و آنها در خدمت آنند. برعکس، وقتی به وجود خدمت نکنند، این شیوه ها طغیان میکنند و شبه مختار شده، آنگاه به تقاضاهای منفرد زندگی یا به آگاهی به طور کلی که خود مدعی حقیقتدار بودن است و یا اینکه به جهانِ روح خدمت میکنند که شیفته بیمسئولیتی است. این مبارزه بیامان مبیّن شیوه های فراگیر است. (یاسپرس، ۱۳۷۷، ۴۵)
مارسل، در تبیین آگاهی از نگاه سارتر در کتابش “فلسفه اگزیستانسیالیسم” چنین مینویسد:
سارتر به ما میگوید که ویژگی آگاهی این است که آگاهی نوعی انبساط هستی است؛ این از ذاتیّات موجود آگاه است که آنچه نیست باشد و آنچه هست نباشد. هستی انسان به گونهای است که میتواند نگرشی منفی در مورد خود اتخاذ کند. بنابراین، منع کردن یک چیز «انکار نوعی تعالی آینده» است. («تعالی»[۳۶] واژهای است که توسط سارتر بسیار به کار برده شده و منظور او از این واژه، مانند پیشینیانش، صرفاً چیزی است که از اوضاع و احوال بی واسطهام فراتر میرود.) این انکار چیزی متفاوت با یک عبارت صِرف است. آگاهی من خودش را مانند معلوم تلقی کردن[۳۷] یک امکان در گوشم قوام میبخشد، که توسط آگاهی انسان دیگری، به عنوان امکان خودش، فرا افکنده میشود. (مارسل، ۱۳۸۱، ۱۱۵)
برای درک معنای این بیان تخصصی و نامفهوم، اجازه بدهید مقالی بزنم. فرض کنید من به پسرم میگویم: «تونباید هنرپیشه شوی» یا «به تو اجازه نخواهم داد که در پیست خاکی مسابقه موتورسواری بدهی». من هستی این امکاناتی را که او برای خودش برنامه ریزی کرده است انکار میکنم. این انکار منظور سارتر از معدوم تلقی کردن است. به نظر او، حتی افرادی- مثل نگهبانان و مأموران زندان- وجود دارند که تمامی کارکرد اجتماعیشان یک نه بودن است. آنها زندگی کردهاند و مردهاند بدون آنکه هرگز چیزی باشند بجز «تو نباید»[۳۸]. آشکار است که کارکرد یک زندانبان تجسم «تو نباید فرار کنی»[۳۹] است و، در حقیقت، این مالیخولیا است که تصور کنید سرنوشت یک انسان را میتوان فقط به این تنزل داد.
اَشکال دیگری از نفی وجود دارد که درونیتر هستند؛ مثل طنز و آزردگی. ولی کلیه این نگرشها تنها با یک ساختار خاص کلی وجود بنفسه میسر میگردد که گویی با عدم وجود آمیخته است. میگویند که موجود آگاه نزد خود حضور دارد؛ ولی نباید در این حضور اثر نوعی کرامت هستی شناختی را، همان طور که، برای مثال، پاسکال[۴۰] داشته است، بیابیم. از دیدگاه سارتر، حضور نازلتر از انطباق است؛ چون مستلزم جدایی است. (مارسل، ۱۳۸۱، ۱۱۶)
بار دیگر میبینیم که اندیشه سارتر چگونه تحت سیطره یک تصور خاص، و گویی مسحورِ آن است. دو برگچه را تصور کنید که یکی از آن دو کاملاً بر روی دیگری قرار گرفته است؛ این انطباق است. اکنون تصور کنید که برگچهها کمی از یکدیگر جدا شوند؛ این در مقایسه با انطباق، که کامل و گویی ایده آل بود، متناظر کمتر هستی داشته است. دیدیم که آگاهی نوعی انبساط هستی[۴۱] است. ولی اگر از خود بپرسیم آن چیست که یک فاعل شناسا را از خود جدا میکند، باید بگوییم که دقیقاً هیچ چیز. به طور کلی، جدایی با فاصله یا گذر زمان ایجاد میشود، ولی هیچ چیز مثلاً آگاهی از یک عقیده را از خود آن عقیده جدا نمیکند؛ چون عقیده چیزی غیر از آگاهی از عقیده نیست.
لذا سارتر اصل «کوگیتو»ی دکارتی(میاندیشم، پس هستم) را در اختیار میگیرد و از آن برای مقاصد خویش بهره میجوید: او چنین استدلال میکند که آگاهی ما از عالم همواره همراه است با نوعی آگاهی باقی مانده از خودمان، و بنابراین، آگاهی از هر نوعی که باشد، اساساً امری شخصی است. من از جهان و خویشتن آگاهم ـ و این دو، در کنار هم، عالمِ من را تشکیل میدهند. شما از عالم و خودتان آگاهی دارید ـ و این یعنی عالمِ شما. (وارنوک، ۱۳۸۶، ۴۰)
هستی فی نفسه
آگاهی از نظر سارتر، آگاهی از چیزی، چیزی غیر از خودِ آگاهی، است و به این معنی استعلایی است. امر استعلایی بر آگاهی، یا برای آن، ظاهر میشود و به این ترتیب میتوان آن را به عنوان امری پدیداری توصیف کرد. البته اگر این توصیف را بدین معنی بدانیم که امر پدیدار شده ظاهر یک واقعیت یا ذات مختفی است که خود ظاهر نمیشود، مرتکب اشتباه شدهایم. میزی که هم اکنون من بدین صورت از آن آگاهم که پشت آن نشستهام، ظاهر یک نومن[۴۲] ناپیدا یا واقعیتی مستقل از خود این امر ظاهر نیست. « هستی پدیداری خود را ظاهر میکند، هم ذات و هم وجود خود را.» در عین حال، روشن است که میز چیزی بیش از آن است که اینجا و اکنون و از طریق یک فعل معیّن وقوف یا آگاهی بر من ظاهر میشود.(کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۱۳)
اگر بپرسیم که هستی فینفسه، که خود را بر آگاهی پدیدار میکند، چیست، پاسخ سارتر یادآور فلسفه پارمنیدس است:« هستی هست. هستی فینفسه است، هستی همان است که هست.» هستی تار و ناشفاف، پر و تنومند است. فقط هست. چون هستی بنیاد وجود [قیام ظهوری] است، نمیتوان آن را نفی و انکار کرد. شاید این اظهارات به طور مجزا، مغشوش و گیج کننده باشند. به یک میز توجه کنید. میز از این حیث که میز است و نه چیز دیگر ـ متناسب با این هدف است و نه آن هدف و غیر اینها ـ از سایر اشیا متمایز است. البته به دلیل اینکه انسان به آن معنی خاصی میدهد، آگاهی به صورت یک میز پدیدار میشود، به این معنی که آگاهی آن را به صورت یک میز پدیدار میکند. اگر بخواهم کتابها یا کاغذهایم را روی آن پهن کنم یا ظروف غذا رویش بچینم، روشن است که در درجه اول به صورت یک میز پدیدار میشود، ابزاری برای تحقق اهداف خاص. ممکن است در شرایط دیگری در درجه اول به صورت هیزم یا وسیلهای برای شکستن در یا یک شیء جامد که میتوان زیر آن پناه گرفت یا مانعی بر سر راه من به هنگام فرار از دست یک مهاجم یا شیئی زیبا یا زشت، بر آگاهی پدیدار گردد. در ارتباط با آگاهی است که معنی و مفهوم خاصی پیدا میکند. البته حاصل این نیست که آگاهی شیء را میآفریند. شیء بیتردید وجود دارد و هر چه هست همان است. ولی فقط در ارتباط با آگاهی است که معنایی ابزاری به خود میگیرد و به صورت این نوع از اشیا و نه نوع دیگر، از وضعیت اصلی خویش تعیّن و تمیز پیدا میکند. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۱۴)
سارتر میپرسد: چگونه ممکن است باشیم و، در عین حال، از هستی خود آگاه باشیم؟ آیا آگاهی از هستی مستلزم یک شکاف و فاصله نیست، که مانع از انطباق کامل یک موجود بر خودش و، در نتیجه، مانع از هرگونه سادگی حقیقی، خالی از هرگونه ادا و اطوار، میگردد؟ (مارسل، ۱۳۸۱، ۱۱۴)
وی میگوید: آگاهیِ بودن یعنی آگاه بودن از یک چیز؛ آگاهی به یک چیز، و نه به خود، رجوع میکند و خود را از یک چیز، و نه از خود، جدا میکند. و آگاه بودن از یک چیز به معنی با خبر بودن از آگاهی نسبت به آن چیز است. اما این با خبری دومی در آگاهی نخستین از چیز نهفته است. وگرنه، من میبایست از آگاهی نسبت به چیز با خبر و از باخبریام درباره آگاهی نسبت به آن چیز با خبر باشم و همین طور تا بینهایت. پس، آگاهی من نمیتواند برای خودش به یک عین تبدیل شود و تنها همچون آگاهی از چیز دیگری درک میشود.(بلاکهام، ۱۳۸۷، ۱۷۰)
از نظر سارتر هستی فینفسه تقدم منطقی بر نیستی دارد و نمیتوان آنها را عین یکدیگر دانست. ولی به عنوان مثال، میز با یک نفی به صورت یک میز در آمده است. آن یک میز است و نه چیز دیگر. تمامی تمایزاتِ درون هستی ناشی از آگاهی است که با متمایز کردن شیء از وضعیت اصلی آن [مراد شیء فینفسه است] و به این معنی نفی آن وضع، سبب پدیدار شدن شیء میشود. در باب نسبتهای زمانی و مکانی این مطلب صادق است. برای آگاهی که مقایسه میکند و نسبت برقرار میسازد، یک چیز ممکن است به صورت «نزدیک» یا «دور» پدیدار شود. همچنین برای آگاهی است که این رویداد پس از آن رویداد ظهور میکند. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۱۵)
هایدگر در"هستی و زمان"مینویسد: آگاهی حالتی از دازاینی است که نحوه وجودیاش مبتنی بر در ـ عالم ـ بودن است.(Heidegger,1988 , 90)
کارل یاسپرس میگوید: آگاهیِ خود از آزادیاش، که آن را از وجود شخصی در قلمرو هستی خودی آگاه میسازد، وابسته است به آگاهی از خودش به مثابه خودی در جهان که موقعیتش در جهان به گونهای ناگزیر آن را محدود میکند، موقعیتی که نمیتواند مشترک باشد و تنها از درون میتواند شناخته شود و، اگر چه میتواند اصلاح شود، اما نمیتواند به چیزی جز موقعیت در جهانی که تحمیل کننده قید و بندهای تنگ است، دگرگون شود. من نمیتوانم پدر و مادر یا جنس خود را، یا گذشته خودم را ، و یا به طور کلی سرنوشت و بختم را در جهان دگرگون کنم، اما میتوانم آنها را بپذیرم و انتخاب کنم و از آنِ خود سازم. (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۷۹)
مارتین هایدگر در این خصوص میگوید: نگریستن به چیزی، فهمیدن و درک آن، انتخاب دسترسی به آن، همه و همه مقوّم و تشکیل دهنده تحقق ما و در عین حال، حالاتی از بودن برای موجودات خاصی است که چیزی جز همان پرسشگران، یعنی چیزی جز خود ما نیستند. (Heidegger,1988 , 26)
خلاصه اینکه برای آگاهی است که جهان به صورت نظامی معقول از اشیا و امور مجزا و مرتبط پدیدار میشود. اگر هر آنچه را که مربوط به کارکرد آگاهی در پدیدار ساختن جهان است کنار بگذاریم، ما باقی میمانیم و هستی فینفسه[۴۳]، تار و ناشفاف، پر و تنومند، نا متعیّن، بنیاد تیره و تار و مبهمی که عالم میتواند از آن پدیدار شود. سارتر میگوید که این هستی فینفسه نهایتاً فقط هست. «بیدلیل، بیعلت و بیضرورت است.» نه اینکه هستی علت خویش[۴۴] است، زیرا این سخن بیمعنی است. هستی فقط هست. از این روست که هستی، به گفته سارتر، در رمان تهوع، زیادی[۴۵] است.[۴۶] در این کتاب روکانتن در حالی که در پارک شهر بونویل[۴۷] نشسته است، احساسی از زاید بودن خود و اشیای پیرامونش به او دست میدهد، یعنی دلیلی برای بودن آنها وجود ندارد. «وجود داشتن فقط همان بودن[۴۸] است». هستی فینفسه ممکن است و این امکان «ظهور خارجی» ندارد، به این طریق که بتوان با یک وجود واجب آن را تبیین و بر آن غلبه کرد. هستی قابل استنتاج یا قابل تحویل نیست. فقط هست. امکان «همان خودِ مطلق و در نتیجه کاملاً بیجهت است.» «هستی فینفسه که غیر مخلوق است و بودنش بیدلیل است و هیچ ارتباطی با هستی دیگر ندارد، الیالابد بیجهت [یا زیادی] است.» (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۱۶)
هستی لنفسه
انسان صرفاً در عالم احساس از خود فرا نمیرود – نه با تمتعی که از تصویرهای اسطورهای میبرد، نه در شور و هیجان و نه به وسیله سخنان والا که وانمود به واقعیت داشتن شود. تنها در سایه کنش درون و برون خود، در تحقق بخشیدن به خود است که از خویش آگاهی مییابد، بر موجودیت صرف برتری مییابد و به فراسوی خودِ خویشتن راه مییابد.(یاسپرس، ۱۳۷۷، ۵۷)
سارتر به عنوان یک اگزیستانسیالیست اولا و بالذات تعلق خاطر به انسان، یا چنانکه خودش میگوید، واقعیت انسانی[۴۹] دارد. او بر آزادی آدمی، که برای فلسفه او بنیادی است تأکید میورزد و نظریهاش در باب آزادی هم مبتنی بر تحلیلش از لنفسه است. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۱۸)
از نظر سارتر، این نوع هستی چیزی است کاملاً متفاوت با هستیِ موجود فی نفسه. [۵۰] او به ما میگوید موجود فی نفسه کاملاً پر از خودش است؛ این موجود همان است که هست و هیچ چیز دیگری نیست. هیچ درون بودگی و، در نتیجه، هیچ چیز بالقوه و هیچ آیندهای ندارد. این موجود هیچگاه نمیتواند با موجود دیگری رابطه “مغایرت” داشته باشد؛ در حقیقت، نمیتواند هیچ رابطهای با موجود دیگری داشته باشد. خودش است، به نحوی مبهم و بدون هرگونه امکان این که چیز دیگری باشد. در این جا هیچ نیازی نداریم که بپرسیم آیا این عقیده در باب موجود فی نفسه واقعی است یا موهوم؛ یا آیا نویسنده در دم زدن از ایجابی بودن، در این بافت، بر حقّ است یا نه. نکته مهم این است که، بر خلاف موجود فی نفسه، موجود بنفسه[۵۱] به عنوان چیزی که آنچه هست نیست تعریف میشود. (مارسل، ۱۳۸۱، ۱۱۵)
هستی فینفسه که پُر و تنومند و تار و ناشفاف و بدون آگاهی است مختار نیست. با این همه، لنفسه چون جدا شده از هستی (حتی اگر از طریق نیستی) است، ممکن نیست با هستی تعیّن یابد. آن از تعیّنِ هستیِ فینفسه میگریزد و بالذات مختار است. به نظر سارتر، اختیار، وصف طبیعت یا ماهیت انسان نیست، بلکه متعلق به ساختارِ هستیِ آگاه است. بنابراین، محال است که آنچه را اختیار مینامیم از هستی «واقعیت آدمی» جدا کرد. در واقع آدمی برخلاف چیزهای دیگر، ابتدا وجود دارد و سپس ماهیت خود را میسازد. «اختیار انسان بر ماهیت او مقدم است و آن را ممکن میکند.» اینجا به عقیدهای میرسیم که به گفته سارتر بین همه اگزیستانسیالیستها مشترک است، یعنی این عقیده که «وجود مقدم بر ماهیت است» (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۰)
یاسپرس میگوید:«منِ مَن هم به من داده شده و هم آفریده من است.» (وال، ۱۳۷۵، ۷۱)
و توضیح میدهد که: من «هستیای هستم که نیست، اما میتواند و باید باشد» من باید خودم را بر تصمیمهای آگاهانه گرفته شده خودم بنیان نهم؛ و این کاری نیست که یکبار برای همیشه انجام شود، بلکه کاری است که باید، با نوسازی همیشگیاش در طول زندگی من، تداوم یابد.
خودآگاهی، آنگاه که به تمامی بیدار میشود، آگاهی بر تنهایی من و آزادی من است. هنگامی که همه چیزها به روال همیشگیشان بوده و بدیهی شمرده میشوند، جهان عینی در زندگی اولیه انگیزه، غریزه، انجام وظیفه، و اطاعت از مافوق من، مرا از خودم پنهان میکند. (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۷۳) خودکشی و ستیز با قانون کمتر از جذب قانون و حساسیتی که از انتخاب و فعالیت آگاه است، با ذات من سازگار نیستند. این منم که میگویم چه باید باشم. آگاهی من از خودم به مثابه کسی که باید انتخاب کند بی آنکه بتواند با بازگشت به هرگونه عامل عینیای از هر نوع، از مسئولیت بگریزد، تعین عینی مرا به مثابه هستی آنجایی در هم میشکند و از من یک خود نامشروط میسازد. این همان نقطه اوج وجود شخصی (هستی خودی) است که من برای نوسازی اصالت خودم باید مدام به آن بازگردم. (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۷۷)
خود به معنی آزادی است؛ اما این امر همه چیز را به مسأله تبدیل میکند و به انتخاب میانجامد. خود، با انتخاب، با شناخت آزادی و مسئولیت گریزناپذیرش نسبت به خودش، توسط قانون محدود نمیشود، بلکه در موقعیت معین آن را به عنوان قانون حالتهای خودش که آن را توانا میسازد تا به خودش تبدیل شود، میپذیرد. (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۷۸)
از نظر سارتر هستی فینفسه، زمانی نیست. معنی ندارد که از هستی فینفسه به عنوان چیزی متضمّن توالی سخن بگوییم. حیث زمانی داشتن «نحوهای از هستی است که اختصاص به هستی لنفسه دارد.» به عبارت دیگر، لنفسه گریز مدام است از آنچه بود به سوی آنچه خواهد بود، یعنی از خود، به عنوان چیزی که باید ساخته شود. در اندیشه و تأمل، این گریز مفاهیم گذشته، حاضر (حاضر برای هستی) و آینده را میسازد. به عبارت دیگر، «خود» در ورای گذشتهاش، ورای آنچه از خویش ساخته است قرار دارد و بر آن غالب است. اگر پرسیده شود که چه چیزی «خود» را در این گریز از خویش به عنوان امری که از پیش ساخته شده است، یعنی به عنوان گذشتهاش، جدا میکند، پاسخ این است که «هیچ چیز». این سخن بدین معنی است که «خود» خود را به عنوان امری ساخته شده نفی میکند، و بنابراین فائق بر آن و در ورای آن است. خود به مثابه امری از پیش ساخته در شرایط وجود فینفسه فرو میافتد و روزی، هنگام مرگ، لنفسه به صورت امری کاملا از پیش ساخته در میآید و میتواند به صورتی مطلق و عینی مثلا مورد ملاحظه روانشناس یا مورخ قرار گیرد. ولی مادام که لنفسه است، فراتر از خویش به عنوان گذشته است و بنابراین نمیتواند با خود به عنوان گذشته و به عنوان ماهیت تعیّن یابد. [۵۲] (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۴)
سارتر در کتابی که در مورد «شارل بودلر»، شاعر بزرگ قرن نوزدهم به رشته تحریر در آورده است، مطلبی را که بودلر به والدینش و کسانی که او را میآزارند میگوید، چنین نقل میکند:"شما مرا حذف کردید، شما مرا از آن تمامیت کاملی که در آن گم بودم بیرون راندید، شما مرا به هستی جداگانهای محکوم کردید. بسیار خوب، من این هستی را علیه شما، در حال حاضر، به گردن میگیرم. اگر بعداً شما بخواهید مرا دوباره به سوی خود جلب و جذب کنید، دیگر ممکن نخواهد بود. زیرا من علیه شما و همگان، از خودم آگاه شدهام…". (سارتر، ۱۳۸۷، ۱۸)
از نظر سارتر، «هستی» به موجودی تعلق مییابد که از وجود خویش آگاه شود. و این واقعه، یک بار برای همیشه اتفاق نمیافتد. پس هر زمانی که فرد در «وجود» غرق میشود، به وجود خویش آگاه نیست. و از «هستی» بهرهای ندارد و موجودیتش با موجودیت یک گیاه یا حیوان و یا سنگ برابری میکند.(سارتر، ۱۳۸۷، ۶)
آگاهی از دیگران
وجود اذهان یا آگاهیهای دیگر صرفاً مستنتج از مشاهده تنها و حرکات آنهاست. اگر من تنی را ببینم که در خیابان راه میرود و نتیجه بگیرم که در آن هم آگاهیای شبیه آگاهی من وجود دارد، این چیزی بیش از حدسی که از سوی خود من صورت میگیرد نیست.[۵۳] اگر این «خودِ» دیگر کاملاً بیرون از تجربه من باشد، من هرگز نمیتوانم ثابت کنم که آنچه را که انسان دانستهام در واقع یک «روبات» نیست. حداکثر میتوانم ادعا کنم که چون وجود خود من برایم یقینی است (میاندیشم پس هستم) وجود دیگری هم محتمل است. ولی این چیزی نیست که سارتر آن را معقول و پذیرفتنی بداند. او میخواهد این نکته را اثبات کند. که میاندیشم به معنایی واقعی «حضور عینی و انکارناپذیر این یا آن دیگریِ عینی را آشکار میکند». او در پی دلایل آشکارشدگی دیگری به عنوان یک فاعل نفسانی است. او میخواهد اثبات کند که من با دیگری، مستقیماً به عنوان یک فاعل نفسانی که غیر از خود من است، مواجهام. و این مستلزم نشان دادن رابطهای بین آگاهی من و آگاهی آن دیگری است، در چنین رابطهای، آن دیگری نه به عنوان شیء بلکه به عنوان یک فاعل نفسانی بر من عرضه میشود.
پس مسئله استنتاج وجود خودهای دیگر به صورتی پیشینی نیست، بلکه ارائه تحلیلی پدیدارشناختی از آن نوع تجربه است که در آن دیگری به صورت یک فاعل نفسانی بر من آشکار میشود. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۸)
باتوجه به روشی که سارتر در مسئله مواجهه شخص با دیگری در پیش میگیرد، تعجبی ندارد که این سخن را از او بشنویم که ستیز مبنای اصلی وجود لغیره[۵۴] است.» اگر نگاه دیگری مرا به صورت یک شیء [متعلق آگاهی] در میآورد، من نیز میتوانم سعی کنم که آزادی او را جذب کنم، و در ضمن آن را به حال خود بگذارم، یا دیگری را مبدّل به یک شیء کنم. طرح نخست را میتوان در عشق که نشانه نوعی میل «به داشتن اختیار بماهو اختیار» است ملاحظه کرد؛ حال آنکه طرح دوم را مثلاً میتوان در بیتفاوتی میل جنسی و در صورت افراطی آن در دیگرآزاری[۵۵] ملاحظه کرد. البته هر دو طرح محکوم به شکست است. من نمیتوانم در حالی که آزادی دیگری را به حال خود میگذارم آن را جذب کنم؛ دیگری همیشه مرا میفریبد، چنانکه او نیز بالضروره از من تعالی میجوید و نگاهی که مرا به شیء مبدّل میکند مدام حیات تازه مییابد.[۵۶] (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۹)
به قول مارسل: برای سارتر، آگاه بودن از دیگران از تکانه رویارویی با آنچه او به عنوان نوعی «آزادی» توصیف میکند جدایی ناپذیر است. (مارسل، ۱۳۸۱، ۱۲۹)
در باب انسانیت به عنوان یک کل، مسئله چگونه است؟ به عقیده سارتر، چنانکه انتظار هم میرود، نوع بشر به عنوان یک کل ممکن نیست بدون فرض وجود هستیای که همه افراد را به نحو مولَّف مورد نظر قرار دهد، از خود به عنوان «ما- شیء» [متعلق آگاهی] آگاه شود. انسانیت فقط در حضور مسجّل هستیای که نگاه میکند، ولی هرگز ممکن نیست متعلق نگاه قرار گیرد، میتواند به «ما- شیء» تبدیل شود. بنابراین، مفهوم محدودکننده انسانیت (به عنوان کلیّت ما- شیء) و مفهوم محدود کننده خدا لازم و ملزوم یکدیگرند و با هم در تقابلاند؛ چنانکه برای تجربه «ما- ذهنِ» کلی هم سارتر تأکید میکند که این صرفاً رویدادی روانشناختی یا رویدادی مربوط به فاعل شناسایی در یک آگاهی متفرد است. ایدئال «ما- ذهن» را، که نشان دهنده تمامی انسانیت باشد، میتوان تصور کرد. ولی این ایدئال از سوی یک آگاهی یا تعدادی از آگاهیها، که همچنان مجزا از یکدیگرند، درک میشود. تحقق کلیتی خودآگاه و بینالاذهانی همچنان به صورت رؤیا باقی میماند. بنابراین سارتر میتواند نتیجه بگیرد که «ماهیت روابط بین آگاهیها مبتنی بر معیّت[۵۷] نیست، بلکه مبتنی بر تغایر و تعارض است». (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۳۱)
در یک جمعبندی کلی از آنچه در مورد آگاهی بدان پرداخته شد، میتوان آگاهی را بعنوان پیش زمینهای برای پذیرش و یا عدم پذیرش مسئولیت در زمینه انتخاب درست یا نادرست پذیرفت. کارل یاسپرس در این خصوص میگوید:
چنانچه شوک تجربه نشده، و راه به “فراسوی"، به سوی تعالی پیش گرفته نشده باشد، آنگاه باید گفت که انسان هنوز خودِ راستین خویش نیست. او تنها میتواند موجودی عقلانی باشد که به خود پایبند است. در مقابل این تصویر تحقیرآمیز بود که انسان نام “مخلوق خدانگر” گرفت. تنها عطف به تعالی است که انسانِ از خود بهدر مقام وجود آزاد در زندگیِ رفعت یافته آگاه میشود، امری که در مورد تمام مردم همه نژادها در همه زمانها دیده شدنی است. وقتی خودبازبینی آغاز شود، انسان در نایقینی از خویشتن آگاه میشود، از متروک بودگی خود واقف میگردد. جرأت لازم است تا ما انسانها بیروپوشانی اندیشه کنیم. باید با چشمان باز پا به تاریکی گذاریم، نه با کورمال کردن. (یاسپرس، ۱۳۷۷، ۶۱)
انتخاب
انسان حسّانی زندگانی خود را فرانمود آزادی میداند. با اینهمه او تنها یک اندامِ تشکیل شده از تن و روانی نیست که قدرت عاطفه و خیال و توانایی کامجویی حسی به آن داده شده باشد. «ترکیب تن و روان در هر انسانی چنان طرحریزی شده است که روح باشد. چنین است ساختمان آن. اما چنین انسانی خوشتر دارد که در زیرزمین این ساختمان خانه کند، یعنی در خانه انگیزههای نفسانی.» و آگاهیِ حسّانی به زندگی چه بسا با آگاهی گنگی از این واقعیت و ناخرسندی گنگی از پراکندن خویش در پی لذت و کامجویی حسی همراه باشد. افزون بر این، هرچه انسان هشیارتر شود که، به گفته کییرکگور در زیرزمین ساختمان زندگی میکند، بیشتر گرفتار «نومیدی» خواهد شد، زیرا درمییابد که در آن ساحتی که او ایستاده است هیچ درمانی، هیچ نجاتی در کار نیست. بنابراین، با دو گزینه روبرو است: یا میباید نومیدانه در ساحت حسّانی بماند یا میباید با عمل گزینش و با درگرو نهادن خویش، به ساحتِ سپسین فرا رود. اندیشه محض کاری برای او نخواهد کرد. اینجا مسئله گزینش در میان است؛ یا این ـ یا آن. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۳۳۳)
بارزترین شاخصه انسان خودآگاهی است. حیات و حرکت او تنها تابع کور و جبری عوامل و قوانین زیستشناسی(بیولوژیک) و غرایز طبیعی که در ساختمان خلقیاش نهاده شده و با فطرتاش سرشته شده نیست. در مسیر تکاملیاش به میزانی که آگاهیاش رشد میکند، نیروی «انتخاب، استخدام و آفرینندگی» در او قوی میشود و در نتیجه، بر نیروهای طبیعت که بر او حکومت میکنند و نیروهای فطرت که او را میسازند، چیره میگردد. (شریعتی، ۱۳۸۶، ۳۳)
ژان پل سارتر در اثر خود “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” مینویسد:
کلمه درونگرایی دو معنی دارد؛ از طرفی درونگرایی به معنای آن است که فرد بشری، عمل انتخاب[۵۸] را شخصاً انجام میدهد، و از طرف دیگر بدان معنی است که تجاوز از دورن گرایی، در حد بشر نیست. [۵۹] اگزیستانسیالیسم به معنای عمیق کلمه، اعتقاد و توجه به معنای دوم درونگرایی است. (سارتر، ۱۳۸۶، ۳۱)
یاسپرس میگوید: میان تهی بودن آزادی، بازشناختن این امر که من نمیتوانم خودم را در جنبه های عینی وجودم بیابم، که من نه یک عین بلکه یک وجود ممکنم (نه یک «من هستم»، بلکه یک «من چیستم؟» که در «من چه باید باشم؟» تحلیل میرود) که نسبت به آن آگاه شدهام و همیشه و تا آنجا که خود را در سطح هستی خودی نگه میدارم به آن باز میگردم، به معنی «آگاهی از ذات من» است. هنگامی که من با این آگاهی از ذات، خودم را در تصمیمها و تعهدها بنیان مینهم، انتخاب من امری وجودی و مطلق است؛ نمیتوان آن را تا سطح توضیح روانشناختی بر حسب انگیزهها کاهش داد، یا آن را تنها تحت یک اصل اخلاقی معقول طبقهبندی نمود: اصیل است، انتخاب خودم توسط خودم است. این انتخاب برای «خود» به معنی اطمینان، به معنی ناگزیری است. (بلاکهام، ۱۳۸۷، ۷۴)
به عقیده سارتر ممکن است ایدئال واقعی و عملی یک فرد با ایدئالی که اظهار میشود، با آنچه گفته میشود ایدئال است متفاوت باشد. ولی ایدئال واقعی در عمل آشکار میشود، طرح اصلی و اساسی ممکن است تغییر کند، گرچه این تغییر مستلزم تغییر عقیده یا تحولی حادّ است. به هر حال، صرفنظر از این تحول حادّ، افعال خاص یک انسان انتخاب یا طرح[۶۰] اساسی او را محقق و آشکار میکنند. به این ترتیب، افعال فرد تا آنجا که منطوی در انتخاب اساسی و اولی اوست، اختیاری است. ولی ناظر خارجی هر اندازه که ظهور طرح اساسی فرد را در اعمالش واضحتر ببیند، بهتر میتواند پیشبینی کند که او در موقعیتی خاص چگونه عمل خواهد کرد. بعلاوه اگر کسی از فرد خاصی توصیهای بخواهد، در واقع پیشتر تصمیم خود را گرفته است، زیرا انتخاب کرده است که چیزی را بشنود که دوست دارد بشنود. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۶)
او بر آن است که لنفسه هدف غایی خود را مطرح میکند و برای تحصیل آن به جدّ و جهد میپردازد. در پرتو این طرح امور خاصی به صورت مانع ظاهر میشوند. اما اینکه امور یاد شده به صورت موانعی در این مسیر بر من ظاهر شوند که باید به آنها غلبه کرد و به تعبیری، به صورت مواقفی در مسیر استفاده از اختیار و آزادیام ظاهر شوند یا به صورت موانعی غلبهناپذیر، مسئلهای است که بستگی به انتخاب خودم دارد. مثال سادهای را که خود سارتر آورده است ذکر میکنیم. من دوست دارم که برای مرخصی به ژاپن بروم. ولی پولش را ندارم. پس نمیتوانم به ژاپن بروم. پول نداشتنم برایم به صورت مانعی غلبهناپذیر ظاهر میشود، صرفاً از آن رو که من آزادانه طرح رفتن برای مرخصی به ژاپن را ریختهام. اگر به جای آن رفتن به برایتون [۶۱] را آزادانه انتخاب کرده بودم ـ جایی که پولش را دارم ـ دیگر وضعیت مالیام اصلاً به صورت یک مانع، چه رسد به یک مانع غلبهناپذیر، ظهور نمیکرد. یا فرض کنیم که تمایل شدید به فعالیت کردن در راه و روشهایی را دارم که با هدفم، هدفی که آن را برای خود و رفتار خودم طراحی کردهام، ناسازگارند. این خود من هستم که سبب میشوم که چنین تمایلاتی به صورت خاصی ظهور کنند. آنها خود قسمی از فینفسه یا یک دادهاند که معنی یا وضع آنها را خود من به وجود میآورم. اگر کاملاً تسلیمشان شوم به این جهت است که آنها را به عنوان موانعی غلبهناپذیر انتخاب کردهام. این انتخاب به خوبی نشان میدهد که طرح واقعی من، کمال مطلوب واقعیِ عملی من، همان چیزی نبود که خودم گفتم کمال مطلوبِ من است. من خود را فریب داده بودم. کمال مطلوب واقعیِ عملیِ شخص همان است که در اعمالش آشکار میشود. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۲)
در باب تأثیر محیط نیز مثلاً میتوان به چنین نکاتی اشاره کرد. این خودِ آگاهی است که به محیط معنی میدهد. محیط برای کسی به صورت یک موقعیت ظاهر میشود و برای دیگری به صورت چیزی که گویی او را به درون میکشد و فرو میبلعد. در موارد دیگر هم، خودِ انسان است که سبب میشود که محیط به نحو خاصی ظهور کند. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۳) خود نمیتواند گذشتهاش را تغییر دهد، یعنی کاری کند که آنچه اتفاق افتاده است، اتفاق نیفتاده باشد، یا اعمالی که واقع شدهاند واقع نشده باشند، ولی معنایی که به گذشتهاش میدهد، به انتخاب خودش وابسته است. در نتیجه، هر تأثیری که گذشته ایجاد میکند به سبب آن است که شخص خود آن را چنین اختیار کرده است.(کاپلستون، ۱۳۸۸، ۴۲۴)
انتخاب چنین و چنان بودن، در عین حال تأیید ارزش آنچه انتخاب میکنیم نیز هست، زیرا ما هیچ گاه نمیتوانیم بدی را انتخاب کنیم، آنچه اختیار میکنیم همیشه خوبی است. [۶۲] و هیچ چیز برای ما خوب نمیتواند بود مگر آنکه برای همگان خوب باشد. (سارتر، ۱۳۸۶،۳۲)
انتخاب در یک معنی «ممکن» است اما آنچه ممکن نیست انتخاب نکردن است. من همیشه میتوانم آزادنه انتخاب کنم اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم باز هم انتخابی کردهام. این امر هرچند صوری به نظر آید، از نظر محدود کردن دامنه تجمل و رؤیا و هوس، دارای اهمیت بسیار زیادی است. (سارتر، ۱۳۸۶، ۶۳)
لذا اگزیستانسیالیسم، در یک توجیه فلسفی کاملاً شگفتی از خلقت، انسان را تافتهای جدا بافته در جهان معرفی میکند. وجودی که هیچ خصلت و خصوصیتی معین از طرف خدا یا طبیعت ندارد، اما چون دارای قدرت انتخاب است، چگونگی خود را خود میسازد، میآفریند.(شریعتی،۱۳۸۶، ۶۲)
انتخاب و اخلاق
فلسفهی اصالت وجود، به خاطر اعتقاد به آزادی انسانی، هر امری را که ممکن است محظوری در برابر انتخاب و آزادی او باشد حذف میکند. ( نوالی، ۱۳۷۲، ۳۰) اگزیستانسیالیسم مخالف اخلاق تودهای ـ یا به تعبیری گلّهای ـ و متابعت و تقلید از اجتماع و اطرافیان است. فرد باید خود را بشناسد و برای خویش فردیت ایجاد کند. ( سبزیان و کزازی، ۱۳۸۸، ۲۰۵)
۱
۲
۲
۴
فرهنگ میانه
فرهنگ ضعیف
قوی
میزان تعهد اعضا به
ارزش ها و هنجارها
ضعیف
زیاد تعداد اعضاء کم
شکل ۲-۳ انواع فرهنگ سازمانی (ممی زاده ۱۳۷۳: ۸۰)
فرهنگ قوی در دیدگاه های مختلف، به وسیله ی دانشمندان به عنوان چسبندگی و ارتباط توافق، همگونی، ثبات و شدت موافقت و تناسب، استقرار، نافذ، و کنترل درونی تعریف شده است (زارعی متین ۱۳۸۰: ۵۲).
به طور کلی در یک فرهنگ قوی، ما پیوسته شاهد جشن ها، داستان ها، قهرمانان و شعایر هستیم. این علائم موجب تعهد بیشتر افراد در اعضای سازمان به ارزش ها و استراتژی آن می شود (دفت ۱۳۹۰: ۶۳۱).
۲-۲-۱۶-۲ طبقه بندی «کویین» و «مک گارس»[۲۹]
از دیدگاه آنها فرهنگ سازمانی به چهار دسته تقسیم می شوند:
فرهنگ عقلانی[۳۰]
فرهنگ ایدئولوژیک[۳۱]
فرهنگ توافقی و مشارکتی[۳۲]
فرهنگ سلسله مراتبی[۳۳]
آنها همچنین، هفت متغیر عمده ی سازمانی را معرفی نموده اند که در هر نوع از فرهنگ های یاد شده وضعیت خاصی دارند. به اعتقاد انها می توان فرهنگ هر سازمان را با توجه به آن متغیرها در گروه فرهنگی مشخص قرار داد(کاوسی و قیومی ۶۲:۱۳۸۸).
۲-۲-۱۶-۳ انواع فرهنگ سازمانی از دیدگاه «فرن هام» و «گانتر»[۳۴]
فرهنگ انسان محوری: در این فرهنگ افراد در جهت رشد و توسعه به یکدیگر کمک می نمایند و بیشتر وقتشان را با هم می گذرانند.
فرهنگ ارتباط نزدیک: در این فرهنگ روابط دوستانه بین افراد برقرار است و احساسات و افکار مشترک وجود دارد.
فرهنگ موافقتی: افراد احساس می کنند برای کسب تأیید به توافق برسند و نسبت به یکدیگر علاقه نشان دهند، کسب اطمینان از اینکه دیگران آنها را پذیرفته اند و حرکت ها همگام با یکدیگر است از ویژگی های این فرهنگ می باشد.
فرهنگ سنتی: در این فرهنگ همیشه از خط و مشی ها و تجارب قبلی دنباله روی می شود و تناسب با قالب های از پیش تعیین شده است.
فرهنگ دستوری: مشخصه سازمان هایی است که به شیوه ی سلسله مراتبی و غیر مشارکتی اداره می شوند.
فرهنگ اجتنابی: خصوصیت سازمان هایی است که در قبال موفقیت ها به اعضا پاداش تعلق نمی گیرد اما در قبال اشتباهات و خطاها تنبیه صورت می گیرد.
فرهنگ تقابل: ویژگی سازمان هایی است که مواجهه و مستولی شدن بر مسائل در آنها مورد تشویق قرار می گیرد. انتقاد و برخورد با نظرات دیگران موجب کسب پست و نفوذ برای کارکنان می شود.
فرهنگ قدرتی: مشخصه سازمان هایی است که ساختاری غیر مشارکتی دارند که بر اساس اقتدار ناشی از پست های افراد شکل می گرفته است.
فرهنگ رقابتی: در سازمان هایی حاکم است که برنده شدن در رقابت های داخلی سازمان ارزش خاصی دارد و اعضای سازمان در صورت عملکرد بهتر نسبت به یکدیگر پاداش دریافت می دارند.
فرهنگ شایستگی (کمال): این نوع فرهنگ ویژگی سازمان هایی است که کمال جویی، پایداری و سخت کوشی، در آنها ارزشمند است.
یک مجموعه فازی، یک مجموعه با مرزهای نامشخص است که اعضای آن می توانند به صورت جزئی و بر اساس درجه عضویت در آن عضویت داشته باشند. در واقع تئوری مجموعه های فازی با کلاس هایی از اشیا با مرزهای غیر برجسته در ارتباط است که عضویت اشیای هر یک از کلاس ها با مفهومی تحت عنوان درجه عضویت توصیف می شود. این اصل کاملا با ویژگی مجموعه های کلاسیک که در آن یک مجموعه دارای مرزهای مشخصی است، متفاوت می باشد. در این رهیافت، نظریه کلاسیک عضویت دو رقمی در یک مجموعه به گونه ای اصلاح می شود که عضویت های بین صفر و یک را نیز در بر بگیرد. در مجموعه های کلاسیک، یک شیء یا متعلق به مجموعه A و یا متعلق به مجموعه not-A می باشد. در حالی که در منظق فازی، هر حکمی دارای درجه ای از درستی است. از نظر عملی، معمولاً از دانستنی های تجربی برای تعیین های هر ورودی، ورودی های مربوطه، تعداد قوانین، نوع مدل فازی و … و از داده های عددی جهت شناسایی پارامترها و تعیین مقادیر پارامترهایی که بهترین عملکرد را تولید می کنند، استفاده می شود.
۲-۱۸-۲) توابع عضویت
تابع عضویت منحنی است که نحوه نگاشت هر نقطه از فضای ورودی را به یک مقدار عضویت (درجه عضویت) بین “۰” و “۱ ” تعریف می کند. به طور مثال اگر می توان گفت درجه بلند قدی فردی ۰٫۳ و فرد دیگر ۰٫۹ می باشد (کیا، ۱۳۹۰).
انواع مختلف توابع عضویت (MF) مانند مثلثی، ذوزنقه، گاما و مستطیل شکل را می توان برای تجزیه و تحلیل مورد استفاده قرار داد. با این حال، تابع عضویت مثلثی (TFN) به طور گسترده ای برای محاسبه، تعیین قابلیت اطمینان داده ها و کمی کردن عدم قطعیت در تصمیم گیری مورد استفاده قرار می گیرد. دلیل این امر در سادگی، قابلیت فهم آسان و کارآمدی محاسباتی آن می باشد (Bajpai, 2010; Lee, 2008).
اعداد فازی و متغیر های زبانی
استفاده از تئوری مجموعه های فازی امکان نمایش جنبه کیفی متغیرها را با بهره گرفتن از متغیرهای زبانی فراهم می آورد. یک متغیر زبانی متغیری است که مقادیر آن اعداد نیست، بلکه مقدار آن به وسیله لغات یا جملات زبان طبیعی در قالب لغاتی نظیر ” به احتمال بسیار زیاد"، “احتمالا"، “واضح نیست” و امثالهم که همگی حاوی درجاتی از عدم قطعیت می باشند؛ تعریف می شود. در نتیجه، اعداد فازی بهتر از اعداد قطعی می توانند ارزش های زبانی را در جنبه های کیفی بیان نمایند. بر این اساس، ارزشی که در توسعه متغیر فازی زبانی ایجاد می گردد، به عنوان مقادیر فازی در نظر گرفته می شوند. سپس این مقادیر به معیاری جهت اندازه گیری ویژگی های اشیاء تبدیل می شوند (Lee, 2008; Ou, 2009; Wang et al., 2010).
یک متغیر زبانی با مشخصه های X)، T، U ، (M بیان می شود که در آن:
X : برابر با متغیر زبانی است.
T: مجموعه ای از ارزش های زبانی است که X می تواند اخذ کند (اعداد فازی در مجموعه مرجع U تعریف شده اند)، به عنوان مثال اعضای مجموعه T شامل مقادیر کم، متوسط، بالا و نسبتا بالا است (:T }کم، متوسط، بالا ، نسبتا بالا{)
: U دامنه ای است که در آن متغیر زبانی X ارزش های کمی دارد، به عنوان مثال از متوسط تا زیاد
:M قاعده ای که هر مقدار زبانی موجود در مجموعه T را با یک مجموعه فازی در U مرتبط می سازد، به عنوان مثال، متغیرX ممکن است با ارزش عضویت ۰٫۳ دارای مقدار متوسط بوده و با ارزش عضویت ۰٫۷ در مجموعه فازی Uدارای مقدار بالا باشد.
مفهوم متغیر زبانی یک قالب مناسب جهت بیان ریاضی مفاهیم پیچیده و مبهم ذهنی به خصوص در مواردی که نیاز به طبقه بندی حالتهای مختلف از یک مفهوم داشته باشیم، در اختیار قرار دهد (آذر و همکاران، ۱۳۸۹؛ میر حسین و همکاران، ۱۳۸۸).
مجموعه های فازی
بر خلاف مجموعه های کلاسیک که شامل اشیاء با ویژگی های دقیق و مقادیر مشخص توابع عضویت بودند، مجموعه های فازی شامل درجات مختلف عضویت در بازه پیوسته [۰-۱] می باشند، که در آن ‘۰’ با عدم عضویت و ‘۱’ با عضویت کامل مطابقت دارد. تابع عضویت یک مجموعه فازی ~ A به صورت زیر تعریف می شود :
که در آن A (X) درجه عضویت x در مجموعه فازی ~ A است.
عدد فازی مثلثی، یک مجموعه فازی پیوسته است که تابع عضویت آن به صورت زیر می باشد:
شکل ۲-۱) تابع عضویت مثلثی
اعداد فازی مثلثی به صورت سه تایی (a , b , c) نشان داده می شوند .هر عدد قطعی مانند m را نیز می توان به صورت عدد فازی (m,m,m) نشان داد (دانشور و لایزالی، ۱۳۸۸؛ Cho, 2011). از میان اعداد مختلف فازی، اعداد فازی مثلثی و ذوزنقه ای به دلیل سادگی در استفاده از پر کاربردترین و پر اهمیت ترین توابع مورد استفاده در منطق فازی محسوب می گردند (اسماعیل پور، ۱۳۸۸).
استنتاج فازی
استنتاج فازی فرایندی است که طی آن نگاشت از ورودی ها به خروجی ها با بهره گرفتن از منطق فازی فرموله می گردد. با توجه به نگاشت انجام شده یک تصمیم اتخاذ شده و یا یک الگو تشخیصص داده می شود. سیستم های اسنتاج فازی دارای کاربردهای موفقی در زمینه های کنترل خودکار، طبقه بندی داده ها، تحلیل تصمیم ها و سیستم های خبره می باشند. برای شروع کار با یک سیستم استنتاج فازی مهمترین قسمت، تعیین تعداد قوانین اگر - آنگاه فازی بهینه جهت ایجاد رابطه ای منطقی بین ورودی و خروجی، تعداد و نوع تابع عضویت، پارامترهای آن ها و روش فازی زدایی است. گام های اصلی برای ارزیابی پیاده سازی این سیستم به شرح زیر است:
در فرایند استنتاج فازی، ۵ مرحله باید انجام گیرد:
۲-۲۱-۱) فازی سازی متغیرهای ورودی: ساخت ساختار سلسله مراتبی عناصر تصمیم گیری از قبیل ضوابط و معیا
رهای فرعی
گام اول در سیستم های استنتاج فازی، دریافت ورودی ها و تعیین درجه عضویت آن ها به هر یک از مجموعه های فازی از طریق توابع عضویت می باشد. ساختار سلسله مراتبی با بهره گرفتن از در نظر گرفتن هدف کلی به عنوان ریشه درخت تصمیم گیری و ساخت هر یک از معیار های اصلی در زیر مجموعه آن شکل می گیرد. بدین منظور یک لیست از معیارها طراحی می گردد و سپس به هر یک وزن مناسبی که منعکس کننده اهمیت نسبی آن ها است با مقداری میان۰ و ۱ که جمع کلیه اوزان برابر با ۱ است، تخصیص داده می شود. خروجی این مرحله یک درجه فازی است که میزان عضویت ورودی را در محموعه فازی تعیین می کند (این خروجی همواره یک عدد مابین ۰ و ۱ است).
۲-۲۱-۲) به کار بردن عملگرهای (و ؛ یا (:امتیاز دهی و اولویت بندی فاکتورها و معیارهایی که مرتبط با یک شاخص هستند و محاسبه وزن هر معیار با بهره گرفتن از روش مقایسه ای
پس از فازی سازی ورودی ها؛ درجه درستی هر یک از اجزای قسمت فرض تعیین شده است. در صورتی که قسمت فرض دارای چندین بخش باشداز عملگرهای فازی برای ترکیب درجه درستی بخش ها و تولید یک عدد به عنوان درجه درستی قسمت فرض استفاده می شود. عدد حاصل از این فرایند به تابع خروجی اعمال می شود. در این راستا، می توان از عملگرهای منطقی “و” و “یا” برای تبیین عملگرها استفاده نمود.
۲-۲۱-۳) استنتاج از مقدمه به نتیجه: تعریف مجموعه فازی و توابع عضویت برای ویژگی های کمی
ابتدا باید وزن هر قاعده را مشخص نمود. هر قاعده تعریف شده دارای وزنی مابین ۰ و ۱ می باشد. این مقدار بر روی مقدار به دست آمده از قسمت فرض اعمال می گردد. پس از تخصیص مقادیر مناسب به وزن های هر یک از قواعد روش دلالت پیاده سازی می شود. قسمت نتیجه یک مجموعه فازی تعیین شده توسط تابع عضویت می باشد. این قسمت با بهره گرفتن از یک تابع توسط عدد حاصل از قسمت فرض، تغییر شکل داده می شود. ورودی فرایند دلالت؛ یک عدد و خروجی آن یک مجموعه فازی می باشد. فرایند دلالت به ازای هر قاعده پیاده سازی می شود.
توابع عضویت با ارزش های صفات کمی مرتبط با هر فرایند در محدوده بین ۰ و ۱ منطبق می گردند. امتیاز هر فاکتور از ضرب نمره آن در وزن مربوطه خود محاسبه می شود.
۲-۲۱-۴) ترکیب نتایج قوانین: ساخت ماتریس مقایسه فازی
از آن جا که در سیستم استنتاج فازی تصمیمات بر اساس ارزیابی همه قواعد اتخاذ می شود، لذا قواعد بایستی با هم ترکیب شوند. ترکیب (تجمیع) فرایندی است که طی آن مجموعه های فازی ارائه دهنده خروجی هر یک از قواعد با هم در قالب یک مجموعه فازی ترکیب می شوند. در واقع در این مرحله ماتریس قضاوت فازی پس از ضرب عدد فازی هر یک از معیارها و وزن معیار مربوطه و جمع کلی معیارها، به دست می آید. بر این اساس، رتبه فازی هر یک از معیار ها محاسبه می شود و پس از آن ماتریس رتبه بندی یا قضاوت فازی با بهره گرفتن از توابع عضویت فازی تعریف شده در مرحله ۳ ایجاد می گردد. محاسبه نمره کل با جمع نمرات حاصل از وزن هر فاکتور در عدد فازی مربوطه محاسبه می شود. عملیات ترکیب تنها یکبار به ازای هر متغیر خروجی انجام می پذیرد. لیست توابع خروجی برش یافته طی فرایند دلالت ورودی، فرایند ترکیب را تشکیل می دهند. خروجی این مرحله، یک مجموعه فازی یه ازای هر متغیر خروجی می باشد.
۲-۲۱-۵) فازی زدایی: محاسبه امتیاز نهایی
ورودی این مرحله، یک مجموعه فازی (حاصل مرحله ترکیب نتایج قوانین) و خروجی آن یک عدد می باشد. منطق فازی در طی مراحل میانی به ارزیابی قواعد کمک می کند اما خروجی مطلوب به ازای هر متغیر عموما یک عدد است. چراکه حاصل ترکیب مجموعه های فازی، محدوده ای از مقادیر خروجی می باشد و نیاز است تا با بهره گرفتن از غیر فازی کردن به روش هایی نظیر مرکز جرم، یک مقدار خروجی مشخص ایجاد گردد (کیا، ۱۳۸۹). بنابراین در این مرحله ارزش فازی شده متغیر خروجی محاسبه می شود، و پس از آن، رتبه متغیر فوق به دست خواهد آمد. بر این اساس یک توصیه بر اساس حداکثر نمره کل به دست می آید (Chen et al., 2010; Cho, 2011; Chou and Chang(b), 2008; Kilincci, 2011; Ou, 2009).
سیستم استنتاج فازی[۵۶]۱
هر سیستم استنتاج نیاز به مجموعه ای از توابع عضویت فازی به عنوان ورودی یا خروجی و مجموعه ای از قوانین فازی برای موتور قاعده خود دارد. ورودی و خروجی، دو عنصر اساسی در سیستم استنباط فازی هستند. ورودی شامل برخی مفاهیم لفظی مبهم و نا دقیق برای یک رویداد خاص بوده و خروجی یک مجموعه ای فازی یا مجموعه ای دقیق از ویژگی های خاص می باشد. در این رابطه، یک سیستم استنتاج فازی از قواعد فازی اگر- آنگاه استفاده می نماید و می تواند جنبه های کیفی دانش بشری و فرایند استدلال انسان را بدون استفاده از تجزیه و تحلیل دقیق کمی مدل نماید. این سیستم با بهره گرفتن از تئوری مجموعه فازی می تواند روابط ورودی - خروجی یا دانش صریح انسان را در قالب قوانین اگر – آنگاه بیان نماید (Efendigil, 2009).
با توجه به آن چه تا کنون بیان شد، باید اشاره شود که هر سیستم فازی از سه جزء زیر تشکیل یافته است:
مجموعه های ورودی و خروجی فازی
پایگاه قواعد فازی
موتور استنتاج فازی
بر این اساس، مجموعه های ورودی و خروجی فازی، همان متغیر های ورودی و خروجی پژوهش هستند که محقق به دنبال یافتن رابطه میان آن ها است. پس از متغیرهای ورودی و خروجی، پایگاه قواعد فازی دومین جز از سیستم فازی به شمار می رود. بدست آوردن مجموعه ای با قواعد منطقی فازی، با بهره گرفتن از دانش افراد خبره یا دانش
حوزه مورد بررسی و ترکیب آنها در یک چهارچوب مشخص برای نتیجه گیری از مجموعه قواعد، امکان پذیر می گردد. مجموعه این قواعد که به صورت “اگر- آنگاه” بیان می شوند، را پایگاه قواعد فازی گویند. در نهایت جز سوم سیستم استنتاج فازی، موتور استنتاج فازی است که در آن استنتاج مجموعه قواعد فازی براساس معیارها و ویژگیهای خاص صورت می گیرد. موتور استنتاج فازی، قواعد موجود در پایگاه قواعد فازی را بوسیله نگاشتی از یک مجموعه فازی مشخص به مجموعه فازی مشخص دیگری ترکیب می کند. از آنجایی که در اغلب کاربردها، ورودی و خروجی سیستم فازی اعداد حقیقی هستند، لازم است واسطه هایی بین موتور استنتاج فازی و محیط ایجاد شود. این واسطه ها عبارتند از فازی سازها (Fuzzifier) و غیرفازی سازها(Defuzzifier) . این واسطه ها نیز جزیی ازسیستم فازی محسوب می شوند (صادقی و همکاران، ۱۳۸۹؛ مشیری و همکاران، ۱۳۸۵).
در حقیقت سیستم استنتاج فازی، به محقق کمک می کند تا فرایند فرموله کردن نگاشت ورودی داده شده به یک خروجی با بهره گرفتن از منطق فازی را صورت دهد. دو نوع روش پر کاربرد در سیستم استنتاج فازی وجود دارد:
بیش ترین
جهت تلفیق نظرات و اولویت بندی شاخص های نهایی از طریق نرم افزار SPSS میانگین حسابی اهمیت معیارها محاسبه گردید و به ترتیب معیار های نهایی مشخص گردید .معیار هایی که با توجه به نتایج تجزیه و تحلیل پرسشنامه دارای بالاترین اهمیت بودند ( بدین معنا که نمره بالاتر از میانگین حسابی کل پاسخ ها به پرسشنامه را داشتند ) نگه داشته شدند و تعدادی از شاخص ها که میانگین حسابی کمتر از میانگین کل را داشتند از فرایند حذف گردیدند .
شکل زیر ۲۵ شاخص نهایی احصا شده توسط پرسشنامه از خبرگان ورزشی و دانشگاهی را نشان می دهد .
شکل ۴-۱- شاخص های نهایی
مرحله سوم :
در این مرحله دو پرسشنامه در اختیار سرمربی و اعضای کادر فنی تیم فوتبال مس کرمان قرار گرفت.
۴ بازیکن مورد نظر در پست خط دفاعی که دو نفر از آن ها در فصل پیش و دو نفر نیز در فصل جاری در این باشگاه به بازی مشغول بودند جهت تست مدل انتخاب شدند .
از سرمربی و اعضای کادر فنی خواسته شد که به عنوان DM[42] (تصمیم گیرندگان) در انتخاب بازیکن برای تیم با توجه به شاخص ها به گزینه ها امتیاز بدهند .برخی از شاخص ها کمی و برخی نیز کیفی بودند .
یکی از پرسشنامه ها بر مبنای روش AHP و یکی از آنها بر مبنای روش TOPSIS طراحی شده بودند .
لذا از ۳ روش AHP ، TOPSIS و FTOPSIS [۴۳] برای حل مدل استفاده گردید که جزییات هر مدل در ادامه بیان گردیده اند .
۴-۳- حل مدل AHP :
پس از تکمیل پرسشنامه ها ماتریس مقایسات زوجی افراد با بهره گرفتن از نرم افزار EXCEL تلفیق شد و تبدیل به یک ماتریس واحد گردید که از طریق میانگین هندسی تک تک عناصر ماتریس های افراد بدست آمد.
سپس برای استفاده از داده ها در نرم افزار ۱۱ EXPERT CHOICE ، میانگین های هندسی داده ها ، روند شده و داده ها درون نرم افزار EXPERT CHOICE وارد شدند .
۴-۳-۱- اولویت بندی شاخص های اصلی با AHP :
پس از ورود داده ها به نرم افزار و بررسی نرخ ناسازگاری نظرات ( می بایست CR≤۰.۱ باشد ) اولویت بندی شاخص های اصلی به همراه وزن هر کدام به تفکیک حاصل گردید .
جدول ۴-۱- اولویت بندی شاخص های اصلی
ردیف
شاخص
وزن
رتبه
نرخ ناسازگاری
۱
شاخص های اصلی
شاخص های ورزشی
۰.۴۰۵
۲
۰
شاخص های مالی
۰.۵۹۵
۱
همان طور که در جدول بالا ملاحظه می گردد شاخص های مالی دارای وزن بالاتر و رتبه بهتر نسبت به شاخص های ورزشی هستند .نرخ ناسازگاری نیز به دلیل آنکه تنها دو گزینه مورد بررسی قرار گرفته اند برابر با صفر می باشد .
۴-۳-۲- اولویت بندی زیر شاخص های اصلی مالی :
پس از ورود داده ها به نرم افزار و بررسی نرخ ناسازگاری نظرات ( می بایست CR≤۰.۱ باشد ) اولویت بندی زیر شاخص های اصلی مالی به همراه وزن هر کدام به تفکیک حاصل گردید .
جدول۴-۲- اولویت بندی زیر شاخص های اصلی مالی
ردیف
- Official Journal of the European Communities, Luxembourg, 30 January 1976, vol.19, No. L 25, p.20.
ذیلاً به چند نمونه از مقررات معاهده فوق الذکر اشاره میشود.
الف) کنوانسیون لومه
۲- کنوانسیون لومه میان کشورهای ACP و جامعه اقتصادی اروپا تحت عنوان همکاری تجاری چنین مقرر داشته است:
فصل ۱
ترتیبات تجاری
ماده ۷
۱- دولتهای ACP ملزم نیستند که در طی دوره زمانی این کنوانسیون، نسبت به واردات کالاهایی که در کمیسیون اروپایی تولید میشود، تعهداتی را بر عهده گیرند که با تعهدات بر عهده گرفته شده کمیسیون اروپایی نسبت به واردات کالاهایی که در کشورهای ACP مطابق این بخش تولید میشود، یکسان باشد و این بخاطر نیازهای توسعهای فعلی کشورهای ACP است.
۲- (الف) کشورهای ACP در تجارت خود با کمیسیون اروپایی نباید میان اعضا تفاوتگذارند و بایستی در قبال اعضای جامعه اقتصادی اروپا رفتاری داشته باشند که از حیث مطلوبیت کمتر از رفتار ملت کاملهالوداد نباشد.
(ب) رفتار ملت کاملهالوداد اشاره شده در بند الف نبایستی در رابطه با روابط تجاری یا اقتصادی میان دولتهای ACP یا میان یک یا بیش از یکی از دولتهای ACP با دیگر کشورهای در حال توسعه، اعمال شود. ↑
- TD/B/609 Add. 1 (vol.v), p. 177.
موافقتنامه بانکوک
(ب)
ماده ۱۰: در موضوعات تجاری هر گونه مزیت، نفع، امتیاز یا مصونیتی که توسط یکی از دولتهای شرکت کننده در رابطه با محصولی که مبدأ یا مقصد آن در هر کشور شرکت کننده یا هر کشور دیگری اعطا میشود، بایستی فوراً و بدون قید و شرط به محصولی که در سرزمین دیگر اعضا شرکت کننده تولید شده یا به منظور فروش به آنجا انتقال مییابد، تسری یابد.
ماده ۱۱.
مقررات ماده ۱۰ نباید در رابطه با ترجیحاتی اعمال شود که از سوی دولتهای شرکت کننده….
(ب) منحصراً به کشورهای در حال توسعه دیگر قبل از لازم الاجرا شدن این موافقتنامه اعطا شده است…
(د) به هر کشور شرکت کننده دیگری و یا کشورهای در حال توسعه عضو کمیسیون اقتصادی و اجتماعی آسیا و اقیانوسیه) ( ESCAP که با کشور شرکت کننده مبادرت به تشکیل یک گروه واحد اقتصادی (اتحادیه اقتصادی) میکنند، اعطا شده است.
ه( به هر کشور شرکت کننده دیگر و یا دیگر کشورهای در حال توسعهای که با دولت شرکت کننده یک موافقتنامه همکاری صنعتی منعقد میکنند یا در بخشهای دیگر تولیدی در چارچوب ماده ۱۲ یک شرکت مختلط را تشکیل میدهند.
ماده ۱۲. کشورهای شرکت کننده موافقت میکنند تا ترجیحات تعرفهای و غیر تعرفهای خاص را که به نفع محصولات مندرج در موافقتنامههای همکاری صنعتی و شرکتهای مختلط در بخشهای دیگر تولید میباشد و یا با مشارکت دیگر کشورهای در حال توسعه که اعضا گروه مذاکرات تجاری ESCAP هستند و منحصراً به نفع کشورهای شرکت کننده در موافقتنامههای گفته شده یا شرکتهای مختلط اعمال میشوند را بررسی نمایند. ↑
- “Official Records of the General Assembly, Thirty – Second Session”, Supplement No. 11, (A/32/11), Para (44 – ۴۳). ↑
-YILC, 1978, vol. II, part two, p. 68. ↑
- Article II: 1 of the GATS ↑
- جوامع اروپایی اشاره داشتند به اینکه برخلاف ماده (۲)۱، ماده ۱۷ گاتس راجع به تعهد به رفتار ملّی، صراحتاً بیان کرده است که این تعهد هم به تبعیض قانونی و هم به تبعیض دوفاکتو قابل اعمال است.
Vanden Bossche, Peter, op.cit., pp. (368 – ۹). ↑
- هر چند نهاد استیناف با این ایده که گاتس تبعیضات دو فاکتو را هم شامل میشود موافق بود، اما استدلال پانل را کاملاً قانع کننده نیافت. زیرا پانل ماده ۲ گاتس را در پرتو گزارشهای تفصیلی پانل از تعهد به رفتار ملّی مندرج در ماده ۳ گات تفسیر نموده بود. نهاد استیناف به این نتیجه رسید که ماده ۲ گاتس مربوط به رفتار ملت کاملهالوداد است و نه رفتار ملّی، لذا مقرراتی که مربوط به تعهدات رفتار ملّی در گاتس و رویه پیشین گات راجع به تعهد به رفتار ملّی مندرج در ماده ۳ گات ۱۹۹۴ میشود، لزوماً ارتباطی با تفسیر ماده ۲ گاتس ندارد. مطابق با نظر نهاد استیناف، پانل میتوانست مبنای استدلالی محکمتری برای مقایسه تعهد ملت کاملهالوداد در ماده ۲ گاتس با تعهدات ملت کاملهالوداد در گات ۱۹۹۴ داشته باشد.
نهاد استیناف به ویژه به گزارش در قضیه جامعه اقتصادی اروپا – واردات گوشت اشاره میکند.
Appellate Body, EC – Bananas III, op.cit., para. (231-233). ↑
- Vanden Bossche, Peter, op.cit., p. 319. ↑
- Article I: 3(a) of The GATS ↑
- Article XXVIII (a) of the GATS ↑
- مطابق ماده یک گاتس کلیه اعضا متعهدند که تمامی اقدامات متعارف را به منظور تضمین این امر که تمامی سطوح حکومتی و نهادهای غیر حکومتی که دارای اختیارات اِعمال حاکمیت هستند، تعهدات مندرج در گاتس را به انجام میرسانند، به کار بندند. ↑
- مرجع استیناف نهایتاً نتیجه گیری پانل مبنی بر اینکه معافیت از عوارض وارداتی با الزامات ماده ۲ گاتس منطبق نیست را، رد کرد.
اما این نقض نه به معنای تأیید عمل کانادا در جهت به تعهدش بوده است، بلکه به این دلیل بود که پانل نتوانست نتیجه گیری خود مبنی بر عدم انطباق معافیت از عوارض وارداتی با ماده (۲)۱ گاتس را اثبات نماید.
Appellate Body Report, “Canada – Autos”, op.cit., paras. (182 and 184). ↑
- Article I: (3) © Of the GATS ↑
- اقدامات بیشماری، خدمات در بخش حمل و نقل هوایی را متأثر میسازند. که داخل در چهارچوب اعمال گاتس نمیشوند.
GATS Annex On Air Transport Services, para.2. ↑
- مطابق ماده (د) ۲۸ گاتس، حضور تجاری به معنای هر نوع استقرار حرفه یا تجارت، که میتواند از طریق ایجاد، تحصیل، یا ابقا، یک شخصیت حقوقی صورت گیرد یا از طریق ایجاد یا ابقا شعبهای از شرکت مادر یا یک دفتر نمایندگی، در سرزمین یک عضو به منظور ارائه خدمت انجام شود، میباشد. ↑
- برآورد میشود که در ارائه خدمات به روشCross border و روش حضور تجاری “Commercial Presence“، هر نمایندهای میبایست حدود ۴۰% از کل تجارت خدمات در دنیا را حائز باشد در روش “Consumption abrod” حدود ۲۰% را باید حائز باشد در روش ارائه خدمات از طریق اشخاص حقیقی این موضوع اهمیتی ندارد.
WTO Secretarait, Market Access: UNfinished Business, special studies 6 (WTO,2001), p.1050. ↑
- “Governing” ↑
- “Regulating” ↑
- Appellate Body Report, “EC – Bananas III”, op.cit., para. 220. ↑
- “EC – Banana III”, http://www.World trade law. net/reports/ WTO appellate bodies/ EC – Banana III (panel). pdf, para. 7. 285, visited on 14.2.2009. ↑
- Ibid., para. 7. 281. ↑
- Panel Report, “EC – Bananas III”, op.cit., para.7.322. and Panel Report, Canada – Autos, op.cit., para. 10.248.
در قضیه اخیر، پانل بیان کرد که تاجایی که متصدیان خدمات مربوطه، خدمات یکسانی را ارائه میدهند، بایستی آنها را به خاطر اهداف مورد نظر، متصدیان خدمات مشابه تلقی کرد. ↑
- Central Product Classification ↑
- Vanden Bossche, Peter, op.cit., pp. (368-9). ↑
- Ibid, pp.(324,368-9). ↑
- Appellate Body Report, “EC – Bananas III”, op.cit., para.324. ↑